پیر ما با گام های آهسته و دل پر از راز
از مسجد سوی میخانه آمد، در شب دراز
در دستش جامی از عشق و در دلش شوق
با نگاهی پر از حکمت، چون چشمه ی نورباز
زیر لب زمزمه می کرد، شعری از دل
که هر واژه اش بود چون ستاره ای در فراز
گفت: ای دل، در این شب تاریک و بی پایان
بیاب آرامش را در میخانه، با ساز و آواز
در میخانه، جام ها پر از مهر و دوستی
هر نغمه اش بود چون نسیمی در دلِ راز
پیر ما با لبخندی از سرِ شوق و امید
گفت: در اینجا بیابید عشق را، بی نیاز
پس بیایید و بنوشید از این جامِ عشق
که در آن پیدا کنید راهی به سوی فراز
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR