دل را به کوی عشق تو، سودا چه حاجت است
چون در حضور توست، تمنا چه حاجت است
چشمان مست تو، به جهان روشنی دهد
در پرتو این نگاه، به رؤیا چه حاجت است
با بوی زلف تو، دل از عطر گل پر است
در باغ عشق تو، به گل ها چه حاجت است
در سایه سار مهر تو آرام می شود
دل را به هر پناه و تسلا چه حاجت است
هر لحظه با تو بودن و دیدار روی تو
چون هست در کنار، به فردا چه حاجت است
در خلوت شبان، دل از یاد تو پر است
با این همه حضور، به نجوا چه حاجت است
چون عشق تو به جان و دلم مایه ی حیات
دیگر به هیچ چیز و به دنیا چه حاجت است
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR