در دل شب ز غمش ناله کشیدیم و برفت
صبح روشن ز وصالش نرسیدیم و برفت
دل به امید وصالش همه شب بیدار ماند
لیک در خواب خوش او ما نپریدیم و برفت
قصه گوی شب تاریک دل ما بود او
قصه ی عشق به پایان نرسیدیم و برفت
در هوای رخ او دل به تپش بود و شوق
چون نسیمی ز هوایش نچشیدیم و برفت
هر چه گفتیم ز عشقش به زبان دل ما
سخنی از لب او هیچ نشنیدیم و برفت
در هوای دل ما حسرت دیدار بماند
لیک از آن یار وفایی نچشیدیم و برفت
روز و شب در طلبش جان و دلم در تپش است
هیچ گاه او را به دلبر نرسیدیم و برفت
چشم بر راه نشستم که بیاید روزی
دیدمش در دل رویا و ندیدیم و برفت
عاقبت در ره او دل به فریبی خوش بود
حاصل از عشق به جز غم نچشیدیم و برفت
عشق او در دل ما شعله ور و جاوید است
گرچه دیدار وصالش نرسیدیم و برفت
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR