دیر است که دلبر ز دل ما خبری نیست
از شوق وصالش به دلم جز شرری نیست
هر شب به خیالش دل ما در تب و تاب است
اما ز لبش بر دل ما جز گذری نیست
در کوچه ی دل منتظرش مانده ام ای دوست
آن یار که بود، حال ز ما جز سخری نیست
اشکم به رخ از درد فراقش چو باران
آن دلبر عاشق بر ما جز نظری نیست
ای کاش که او بر دل ما رحم نماید
چون مرغک تنها ز غمش جز اثری نیست
هر لحظه به یادش دل ما در تپش است
اما ز سر مهر به ما جز خبری نیست
در حسرت دیدار رخش مانده ام ای دوست
آن ماه دل افروز به ما جز قمری نیست
دور از رخ او دل به غم و درد گرفتار
آن دلبر زیبا بر ما جز سحری نیست
دل خسته ز هجران و جدایی ست شب و روز
آن یار وفادار بر ما جز شجری نیست
دیر است که دلبر ز دل ما خبری نیست
از شوق وصالش به دلم جز شرری نیست
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR