ای نسیم سحر، در دل شب ها چه خبر؟
دل من بی خبر است، از رخ یار دگر
آه از آن چشم سیاه، آه از آن زلف بلند
که به خوابم نرسد، خواب خوش و خواب سحر
در هوای دل من، عشق تو پرواز کند
چون کبوتر به قفس، بی پر و بی بال و پر
هر کجا می نگرم، سایه ی تو می بینم
در دل و دیده ی من، عشق تو کرده اثر
ای گل نازک من، بوی تو در جان من است
همچو مهتاب شبان، روشنی بخش نظر
دل من تنگ تو شد، ای نگهت چشمه ی نور
در غم و شادی من، عشق تو باشد ثمر
با تو هر لحظه خوش است، بی تو دنیایم تار
ای نسیم سحر، برسان روی تو بر
در دل شب های تار، یاد تو آرام من است
همچو شمعی که بسوزد، در دل این رهگذر
ای که آرام دلم، با تو همواره خوش است
بی تو این دل شده است، چون بهاری بی ثمر
پس بیا و بنگر، در دل من شور و نشاط
همچو باران بهار، در دل این خشک و تر
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR