تویی که بر سر دل ها فرمانروایی ناب
سزد اگر همه جان ها دهندت مهر و قاب
به هر نگاه تو خورشید شرمگین گردد
که بر فروغ رخت ماه مانده در عذاب
در آسمان دلم، تویی ستاره ی عشق
که می درخشی و بخشی به زندگی شتاب
ز چشمه سار وجودت چکد زلالی عشق
به هر کرانه که آیی، به هر دیار و باب
دل از فراق تو نالد به هر شب و هر روز
که بی تو گشته ام از حال و روز خود به خواب
به ناز و جلوه گری، دل ربوده ای از ما
که هر که دیده تو را، گشته از خرد بی تاب
در این جهان پر از رنج و درد و اندوه
تویی که مرهمی بر زخم های این خراب
به هر کجا گذری، گل شکوفه می ریزد
ز عطر دلکش تو، باغ ها شود پرآب
ز عشق پاک تو دل ها به وجد می آید
که هر که عاشق تو شد، نماند در عذاب
به لطف و مهر تو دل ها ز غم رها گردد
که هر که با تو نشیند، نگردد از تو خواب
در این غزل که سرودم، تویی تو جان و دل
که عشق توست به جانم، چو شعله ای در آب
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR