جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
قبلا می توانستم دختری بی فکر و بی خیال و آسوده باشم !چون چیز ارزشمندی نداشتم که از دست بدهم.ولی حالا ...تا آخر عمر یک نگرانی بزرگ خواهم داشت.هر وقت که تو از من دور باشی به همه ی اتومبیل هایی فکر می کنم که ممکن است تو را زیر بگیرند.یا همه ی تخته های اعلامیه ای که ممکن است روی سرت بیفتد !و یا همه ی میکروب های وحشتناکی که ممکن است بخوری ... آرامش خیالم تا ابد از بین رفته است !...