چهارشنبه , ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
"توهّم"میدونی از یه جایی به بعد دیگه فهمیدم اولویت اول من نیستمیا شایدم نبودمنمیدونمدیدم گیر کردم وسط یه برزخدارم نابود میشممهربون بود مثل همیشهمیگفت میخندید مثل همیشهاما تنهام میذاشتاما دیگه کل روز و با من نبودهمش بهانه بود همش،اینکه کار داره،اینکه گرفتاره،اینکه فلان شد اینکه چنان شداونقدری وجب به وجبشو آنالیز کرده بودم،که میدونستم داره میلنگه یه جایی از کارشبدم میلنگهسخته ها خیلی سختهداری دق میکنیانکا...
"دلبر"قرارمان از روز اول هم همین بود؛بیاید،بنشیند؛قدری هم صحبت شویم؛لقمه نانی با هم بخوریم؛از خاطراتمان بگوییم و... در روزی که دلبستگی امانمان را بِبُرَد،راهی سفر شود!دل بِبَرَد تا آنجا که از دیده محو شود؛راستش از آن سوست که اسمش را گذاشته ایم "دلبر"!...