پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آدم هاى زیادى را میشناسمکه مرا دوست ندارند !امادر میانِ همه،مهم تو بودى کهاز همه بیشتر دوستم نداشتى ......
سال ها گذشت ، ما به هم نرسیدیم !جای تو اما ،زنی همراه من است ... به تو شباهتی ندارد ،از تو بهتر نیست ،حتی زیباتر ...! تنها بخاطر لجاجتم کار به اینجا رسید !اما وقتی موهایش را باز میکند ،بی اختیار مثل همیشه تو را صدا میزنم !و او میخندد ، با اشتیاق میپرسد :رابطه ی بین موهایش و دخترمان چیست ؟و من هر بار می میرم ......