یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
پادشاه : چرا مساله دشمن را آنچنان که باید و شاید جدی نمی گیرید و نگرانی لازم را در مردم ایجاد نمی کنید !!!وزیر : کدام دشمن ؟؟؟!!!پادشاه : مردک الاغ ، اگر دشمن موجود بود که کار ما به این سختی نمی شد ! دشمن را باید خلق کنیم تولید کنیم آن هم تولید متنوع و رنگارنگ و انبوهدشمن یعنی کسی که شما می توانید همهی ضعف ها و کم کاری هایتان را بر گردن او بیندازیددشمن یعنی چیزی که شما می توانید مردم را با آن بترسانید تا ناگزیر به آغوش شما پناه ب...
«قاضی خداست»شخصى در کاباره میمیردو شخصى دیگر در مسجدشاید اولی برای نصیحت داخل رفته بودو دومی برای دزدیدن کفشهاپس انسانها را قضاوت نکنیم...
حال دنیا را چو پرسیدم من از فرزانه ای؟گفت: یا آب است؛ یا خاک است یا پروانه ای!گفتمش احوال عمرم را بگو؛ این عمر چیست؟گفت یا برق است؛ یا باد است؛ یا افسانه ای!گفتمش اینها که میبینی؛ چرا دل بسته اند؟گفت یا خوابند؛ یا مستند؛ یا دیوانه ای!گفتمش احوال جانم را پس از مردن بگو؟گفت یا باغ است؛ یا نار است؛ یا ویرانه ای!...
نیمی ازمردم جهان؛افرادی هستند که چیزهای زیادی برای گفتن دارندولی قادربه بیان آن نیستندونیم دیگرافرادی هستند کهچیزی برای گفتن ندارنداما همیشه در حال حرف زدن هستند......
دندانم شکست برای سنگ ریزه ایکه در غذایم بود…درد کشیدم و گریستم نه برای دندانم…برای کم شدن سوی چشمان مادرم...
عاقبت روزیبا کسی روبرو میشین که به گذشته شما اهمیت نمیده ؟چون میخواد توی آیندتون کنار شما باشه ....
هر کسی... سزاوار فرصتی دیگر است... اما...نه برای همان اشتباه...
زمانی که بخواهید وصیتنامه بنویسیدمتوجه خواهید شدتنها کسی که از داراییتان سهمی ندارد خودتان خواهید بود پس از زندگییتان تا میتوانید لذت ببرید......
میگویند فردا بهتر خواهد شد…مگر امروز، فردای دیروز نیست؟دیروز چه کردید؟؟...
من کوشش میکنم که خدا را از طریق خدمت به مردم ببینم زیرا میدانم که خداوند نه در بهشت و نه جهنم است،بلکه در درون همه انسان هاست...
روزى مردی نزد اعظم آمد و گفت من چند ماهى است در محله اى خانه گرفته ام روبروى خانه ى من یک دختر و مادرش زندگى مى کنند هرروز و گاه نیز شب مردان متفاوتى انجا رفت و امد دارند مرا تحمل این اوضاع دیگر نیست. عارف گفت شاید اقوام باشند گفت نه من هرروز از پنجره نگاه میکنم گاه بیش از ده نفر متفاوت میایند بعدازساعتى میروند.عارف گفت کیسه اى بردار براى هرنفریک سنگ درکیسه اندازچند ماه دیگر با کیسه نزد من آیى تا میزان گناه ایشان بسنجم.مرد با خوشحالى رفت ...
حاکم از دیوانه پرسید:مجازات دزدی چیست؟دیوانه گفت: اگر دزد سرقت را شغل خود کرده باشد دست او قطع میشود.اما اگر بخاطر گرسنگی باشد باید دست حاکم قطع گردد.!!!...
روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید : ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟ملا در جوابش گفت : بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم...دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد ؟ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود !!!به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ، ولی من او را هم نخواستم ، چون زیبا نبود...ولی آخر به بغداد رفتم و با...
مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت.عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آنها بزرگ شد .در تمام زندگیش، او همان کارهایی را انجام داد که مرغ ها می کردند، برای پیدا کردن کرم ها و حشرات زمین را می کند و قدقد می کرد و گاهی با دست و پا زدن بسیار، کمی در هوا پرواز میکرد. سال ها گذشت و عقاب خیلی پیر شد. روزی پرنده باعظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید او با شکوه تمام، با یک حرکت جزئی بالهای طلاییش برخلاف جریان شدید باد ...
برف ده سالگی بخاطر ادم برفی هایشبرف چهارده سالگی بخاطر اخبار و تعطیلی هایشبرف هجده سالگی را درست یادم نیست در میان افکار یخ زده بودمبرف بیست سالگی قدم زدن های عاشقانه و رد پاهایمبرف بیست و پنج سالگی به بعد فقط سرد بود و سرد بود و سرد ......
لاف عشق و گله از یار ؟!زهی لاف دروغ !عشقبازان چنین مستحق هجرانند.........
ﺑﻮﯼ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺷﺪﯾﺪﯼ ﺁﻣﺪ !ﺑﺎﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢﻧﮑﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﭘﺪﺭ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺍﺳﺖ؟ﻧﮑﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﺩﻟﺶ …...ﭘﻠﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺑﻪ ﯾﮏ ﻃﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺑﻪ ﺑﺎﻡﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡﺯﯾﺮ ﺁﻭﺍﺭ ﻏﺮﻭﺭﺵ ﻣﺪﻓﻮﻥ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻋﺪﻝ ﮐﺠﺎﺳﺖ …ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﻣﺰﻩ ﻓﻘﺮ ﻓﻘﻂ ﻭﺳﻂ ﺳﻔﺮﻩ ﻣﺎﺳﺖ؟ﻭﭼﺮﺍ ﻭ ﭼﺮﺍﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ!!!ﺩﻝ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﭘﺪﺭ …ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺁﻥ ﭼﻨﺎﻥ ﺩﺷﻮﺍﺭ ﺑﻮﺩ !ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺷﺎﻋﺮ ﮐﺮﺩ ........
دلم در دست او گیر است، خودم از دست او دلگیرعجب دنیای بیرحمی، دلم گیر است و دلگیرم...
خوشا سکوت؛ فنجان قهوه، میز. خوشا نشستن چون مرغ دریایی به تنهایی که بر چوبکی بال می گشاید...
هیتلر در جنگ جهانی دوم به تنها قشری که اجازه وارد شدن به جنگ در کشورش نداد معلمین بودند و دستور داد معلمین را در سنگرهای زیرزمینی محبوس کنند دلیلش را از او پرسیدند...او گفت: اگر در جنگ پیروز شویم برای جهانگشایی به آنها نیاز داریمو اگر شکست بخوریم برای ساختن کشور به آنها نیاز داریم... آینده نگری اش درست از آب درآمد و معلمان بخوبی موجب آبادانی آلمان شدند...۱۳ مهر روز جهانی معلم گرامی باد...
در دنیا از سه آهنگ می هراسم:صدای ڪودڪی از بی مادری،صدای عاشقی ازجدایی،و صدای مجرمی ازبی گناهی......
بوی زلف او حواسم را پریشان کرد و رفت...........
دوستت دارمهمان قدر که نمیگویم !همان قدر که نمیدانی !همان قدر که نمی آیی...
همیشه دلم خواسته بدانملحظههای تو بی منچطور میگذرد؟وقتی نگاهت میافتد به برگ.....به شاخه........به پوست درخت......وقتی بوی پرتقال میپیچدوقتی باران تنها تو را خیس میکند!وقتی با صدایی برمیگردی..... پشت سرت ......من نیستم !...
باران ڪه شدى مپرس،این خانه ى ڪیست..سقف حرم و مسجد و میخانه یڪیست..باران ڪه شدى، پیاله ها را نشمار...جام و قدح و ڪاسه و پیمانه یڪیست..باران ! تو ڪه از پیش خدا مى آییتوضیح بده عاقل و فرزانه یڪیست..بر درگه او چونڪه بیفتند به خاڪشیر و شتر و پلنگ و پروانه یڪیستبا سوره ى دل ، اگر خدارا خواندىحمد و فلق و نعره ى مستانه یڪیستاین بى خردان،خویش ، خدا مى داننداینجا سند و قصه و افسانه یڪیستاز قدرت حق ، هرچه گرفتند به ڪار...
بیا که میرود این شهر رو به ویرانی بیاکه صاف شود این هوای بارانی...
شخصی تعریف میکرد: یه همکارداشتم سربرج که حقوق میگرفت تا15روزماه سیگار برگ میکشید،بهترین غذای بیرون میخوردونیمی از ماه رو غذا ی ساده از خونه می آورد،موقعی که خواستم انتقالی بگیرم کنارش نشتم گفتم تا کی به این وضع ادامه میدی ؟باتعجب گفت: کدوم وضع!گفتم زندگی نیمی اشرافی نیمی گدایی...!!به چشمام خیره شد وگفت:تاحالا سیگار برگ کشیدی؟گفتم نه!گفت:تا حالا تاکسی دربست رفتی؟ گفتم نه!گفت:تا حالا به یک کنسرت عالی رفته ای؟ گفتم نه!گفت:تاحالا ...
زندگی بسیار کوتاه است.خطر کن، پای میز قمار زندگی بنشین.چه میتوانی از دست بدهی؟ ما با دستان خالی آمدیم، با دستان خالی هم خواهیم رفت، چیزی برای از دست دادن وجود ندارد....
عقاب داشت از گرسنگی می مرد و نفسهای آخرش را می کشید. کلاغ و کرکس هم مشغول خوردن لاشه ی گندیدۀ آهو بودند. جغد دانا و پیری هم بالای شاخۀ درختی به آنها خیره شده بود. کلاغ و کرکس رو به جغد کردند و گفتند این عقاب احمق را می بینی بخاطر غرور احمقانه اش دارد جان می دهد؟ اگه بیاید و با ما هم سفره شود نجات پیدا می کند حال و روزش را ببین آیا باز هم می گویی عقاب سلطان پرندگان است؟ جغد خطاب به آنان گفت: عقاب نه مثل کرکس لاشخور است و نه مثل...
ﭘﺮ ﻧﻘﺶ ﺗﺮ ازﻓﺮﺵ ﺩِﻟﻢ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖﺍﺯ ﺑَﺲ ﮐﻪ ﮔﺮﻩ ﺯﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﻩ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ... ...
نامت شنومدل ز فرح زنده شود...
اگر دارید به زبان بیاورید! که بازى نمیکنید، از باختن با اشارهمیخواهید بفهمانید واقعاً دارید و به زبان نمى آورید. از راه میرسد که تکه کلامش استمى آید، مى گوید، مى برد دلش را و شما میمانید و هایى که در عطر پیراهنش جا مانده است......
زنی را دیدم که سفید می پوشیدو سیاه زندگی می کرد شطرنج بازِ ماهری بود!...
میدانم شبی تاریک در پی است ،من به چراغ نامت محتاجم...طوفانهایی سر چهار راهها ایستادهاند وانتظار مرا میکشند ومن به زورق نامت محتاجم...
رنج فراق هست و امید وصال نیستاین هست و نیستکاش کهزیر و زبر شود......
دلم هوایتو داردهوای زمزمه ات.....
نامت شنوم، دل ز فرح زنده شودحال من از تو شودوز غیر تو هر جا سخن آید به میانخاطر به هزار پراکنده شود...
ای که نزدیکتراز جانی و پنهان ز نگه...هجر توخوشترم آید ز وصال دگران.......
دلم تنگ استدلم می سوزد از باغی که میسوزدنه دیدارینه بیدارینه دستی از سر یاریمرا آشفته می داردچنین آشفته بازاری...
گر چه خاکسترم و مصلحتم خاموشی است آتش افروزم و شرح شب هجران گویم شب بخیر...
از جنون من و حسٖن تو سخن بسیارستقصهٔ ما و تو از لیلی و مجنون کم نیست...
وحدت عشقست این جانیست دویا تویی یا عشق یا اقبال عشق...
مَگَر جانی که هَرگَه آمَدی ناگه بُرون رَفتی؟مَگَر عُمریکه هَر گَه می رَوی دیگَر نِمیایی؟!!!!...
گمت کردم مانند لبخندی در عکس های کودکی ام...
گفٖته بودم که به دریا نزنم دل اماکو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم...
غمناک ترین لحظه زندگی را از کسی تجربه میکنی که شیرین ترین خاطرات زندگی را با او داشتی......
دنیا هم که از آن تو باشدتا زمانی که درون قلب یک زنجایی نداشته باشیتا درون آوازهای عاشقانه زنی زندگی نکنیو سهمی از دلشوره های زنی نداشته باشیفقیرترین مردی......
دنیا پر است از انسانهاییبه ظاهرزیبا که هر روزلباسی نو برتن میکنندولی نزدیکشان که میشویبوی کهنگی عقایدشانآزارت می دهد...
از عقابی پرسیدند:آیا ترس به زمین افتادن را نداری؟عقاب لبخند زد و گفت:من انسان نیستمکه با کمی به بلندی رفتنتکبر کنم!من در اوج بلندینگاهم همیشه به زمین است........
ﻧﺎزﯾﺴﺖ ﺗﻮ را در ﺳﺮ ! ﮐﻤﺘﺮ ﻧﮑﻨﯽ .. داﻧﻢ دردیﺳﺖ ﻣﺮا در دل ﺑﺎورﻧﮑﻨﯽ داﻧﻢ...