یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
آﺳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺑﺎ ﺍﺑﺮﻫﺎﯾﯽ ﺗﯿﺮﻩﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﺪﻩ اﻡ ،ﺍﻣﺎ ﺑﮕﻮ ﺍﯼ ﺑﺮﮒ،ﺩﺭ ﺍﻓﻖ ﺍﯾﻦ ﺷﺒﮕﯿﺮﺍﻥ ﮐﺎﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦﺩﻟﮕﯿﺮ ﻭ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﺳﺖﭘﺎﺭﻩ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﮐﺪﺍﻣﯿﻦ ﯾﺎﺭ ﺯﻧﺪﺍنیست؟...
زودتر از من بمیرتنها کمی زودترتا تو آنی نباشی که مجبور استراه خانه را تنها بازگردد......
کجاست همنفسی تا به شرح عرضه دهم که دل چه میکشد از روزگار هجرانش...
درد؛حرف من نیست !درد نام دیگر من است.من، چگونه خویش را صدا کنم؟......
خوبی و دلبری و حسن حسابی داردبی حساب از چه سبب اینهمه زیبا شده ای ؟...
دور از تو چنانمکه غم غربتم امشبحتی به غزلهای غریبانه نگنجد.... شب بخیر...
خویی به جهان خوبتر از خوی تو نیستدل نیست که او معتکف کوی تو نیستموی سر چیست جمله سرهای جهانچون مینگرم فدای یک موی تو نیست...
دلهای ما که بهم نزدیک باشد،دیگر چه فرقی می کند که کجای این جهان باشیم;دور باش اما نزدیک...من از نزدیک بودنهای دور می ترسم......
هیچ اتفاقی، قرار نیست بیفتد.امّا،آدمی است دیگر،همیشهمنتظر میماند!...
موفقیت یعنی به دست آوردنِ آنچه که می خواهی؛ و خوشبختی یعنی دوست داشتنِ آنچه که به دست می آوری....
خودت باش،نه تندیسی که دیگران می خواهند!وقتی قالب فکر دیگران می شویزیبا میشوی به چشمشان،اماقبول کنتمام مجسمه ها شکستنی هستند،...
وقتےهمه چیز روبراه استکه امیدوارے معنا نداردامید زمانےارزشمند استکه همه چیز در بدترین شرایط استپس هیچ وقت ناامید نشوبویژه دراوج تاریکے و تنهایے و تلخے...
بعضی وقتا یه اتفاقایی تو زندگیت میوفته که باعث میشه دیگه اون آدم احمق سابق نباشی و این خیلی خوبه!...
برو دنبال آرزوهایت انسانها زمانی که دنبال رویاهایشان نمیروندپیر میشوند ......
حیف است خوابیدن وقتی زندگی بیرحمانه کوتاه است اگر در جهانی دیگر همدیگر را یافتیم این بار بگو دوستم داری یا من اول بگویم حیف است نگفتن وقتی زندگی؛ چنین کوتاه است...
حتی در غم انگیزترین زندگی ها نیز به لحظاتی درخشان برمی خوریمو حتی در میان شن و سنگ هم گل های کوچک شادی می روید....
هیچوقت اجازه نده ذهن های کوچیک، بهت بگن رویات بزرگ و دور از دسترسه...
من جز برای تونمیخواهم خودم راای از همه من های منبهتر منِ تو...
در ژنواز ساعت هایشانبه شگفت نمی آمدمهرچند از الماس گران بودند و از شعاری که می گفت:ما زمان را می سازیم.دلبرم !ساعت سازان چه می دانند؟.این تنها چشمان تو اندکه وقت را می سازندو طرحِ زمان را می ریزند....
ز مهجوران نمی جویی نشانیکجا رفت آن وفا و مهربانیهزاران جان ما و بهتر از مافدای تو که جانِ جانِ جانی...
چنان با جان من ای غمٖ در آمیزی که پنداریتو از عالم مرا خواهی من از عالم تو را خواهم...
من سراپا همه زخممتو سراپاهمه انگشت نوازش باش ......
همه شب زنده داری هایم تقصیر توست تقصیر تویی که باید می بودی ولی حالا خوابم را هم با خودت برده ای...
با من قدم بزن، تنهاتر از همهاِی مصرعِ سکوت، در شعرِ همهمهبا من قدم بزن، چله نشینِ عشقفرمانروای قلب در سرزمینِ عشق...
سفر کن به هیچکس هم نگو .یک رابطه عاشقانه را زندگی کنو به هیچکس هم نگو شاد زندگى کن و به هیچکس هم نگو! آدم هاچیزهاى قشنگ را خراب می کنند...
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی همت کن و بگو حوضشان بی آب است...
هزار بار هم کهاز این شانه به آن شانه بغلتی،این شبصبح نمی شودوقتی که دلتنگ باشی..!...
تنها که می ماندو امان از صدای اوکه ابدی شد در گوش من .. !...
برای همیشه می رود و دلتنگی هایش را به خاک می سپارد زنی که فهمیده بود صبححرف تازه ای برای گفتن ندارد......
مهم نیست تا کجا فرار کنی. فاصله هیچ چیز را حل نمیکند. وقتی توفان تمام شد، یادت نمیآید چگونه از آن گذشتی، چطور جان به در بردی. حتّی در حقیقت مطمئن نیستی توفان واقعاً تمام شده باشد. امّا یک چیز مسلّم است. وقتی از توفان بیرون آمدی دیگر همان آدمی نیستی که قدم به درون توفان گذاشت…! ...
هر چند بشکسٖتی دلم، از حسرت پیمانهای اما دل بشکسته ام، نشکست پیمان تو را......
وقتی تو می خوانی مراوقتی تو آوازم می کنیصدایتلایه ای از دانه روز برمی داردو پرندگان زمستانیهم آوایت می شوند. گوش دریاپر است از زنگ و زنجیر و زنجرهاز موج و اوج و حضیضو منپرم از تووقتی تو آوازم می کنی....
زندگی کردن من مردن تدریجی بود،آنچه جان کَند دِلم عُمر حسابش کردم!...
ماییم که گه نهان و گه پیدایمگه مومن و گه یهود و گه ترساییمتا این دل ما قالب هر دل گرددهر روز بصورتی برون می آییم...
جهان ای برادر نماند به کس دل اندر جهانآفرین بند و بسمکن تکیه بر ملک دنیا و پشت که بسیار کس چون تو پرورد و کشت...
به رهی دیدم برگ خزان ،پژمرده ز بیداد زمانکز شاخه جدا شدچو ز گلشن رو کرده نهان ،در رهگذرش باد خزانچون پیک بلا بودای برگِ ستمدیدهء پاییزی ،...
کشش ساحل اگر هست چرا کوشش موج..جذبه ی دیدن تو می کشد از هر طرفم...
آن روزها هر وقت موهایت را باز میکردی،باد وزیدن میگرفت!این خشکسالی بی دلیل نیست؛و جز من هیچکس دلیلش را نمیداند!باد دل باخته بود؛و توموهایت را کوتاه کرده ای!...
بر من از خوی تو هرچند که بیداد رودچون رخ خوب تو بینم همه از یاد رود............
جان آدمی با درد سرشته اندبا درد زاده می شویمو با درد...نه تن میمیردماهیچه هایش از هم می گسلدرگ هایش کرم هایی گرسنه می شوندویکدیگر را می بلعندجان اما زنده می ماند،و برای ابد درد میکشد....چه قدر راه می رویم حرف میزنیمنفس می کشیمو یک روزناپدید میشویم...چه قدر بردگی کشیدیمبردگی خدایان ،تنبعد هم تاریکی ...اگر خودم را تمام کنم،تمام می شود؟...
دنیا جای خطرناکیه نه بخاطر کسایی که کار بد میکنن بلکه بخاطر اونایی که میبینن و کاری نمیکنن...
هر چقدر بگوییم تنهایی خوب است،آخرش روزی قلب ات برای کسی تندتر می زند...
ما همیشه از چراغ سبز خوشحال میشیم اما یه وقتایی هم هست که دعا میکنیمهمه چراغا قرمز باشن تا چند ثانیه بیشتر کنار اونایی که دوسشون داریمباشیم......
گاهی وقتها آدم دلش میخواد با یکی، دو کلمه حرف بزنه...!ولی خُب اگر یکی نباشه که اون دو کلمهی اونو بشنوه، میدونی چی میشه؟ با خودش میگه...من چرا باید دنبال یکی باشم که باهاش دو کلمه حرف بزنم؟ اصلا خودم میتونم با خودم بیشتر از دو کلمه حرف بزنم و حرفای خودمو بهتر بفهمم...کسی که به اینجا برسه، نه میگَرده نه میخواد...!...
در خموشی های من فریادهاستآنکه دریابدچه میگویم....... کجاست..؟...
به افسون کدامین شعر در دام من افتادیگر از یادم رود عالم ، تو از یادم نخواهی رفت...
ما همه مان تنهاییم،نباید گول خورد،زندگی یک زندان است ،زندانهایی گوناگون ولی بعضی ها به دیوار زندان صورت می کشند وبا آن خودشان را مشغول می کنند بعضی ها می خواهند فرار بکنند دستشان را بیهوده زخم می کنند و بعضی ها ماتم می گیرند ولی اصل کار این است که باید خودمان را گول بزنیم همیشه باید خودمان را گول بزنیم ولی وقتی می آید که آدم از گول زدن خودش هم خسته می شود...
زندگىچه بساآسان تر می بوداگر تو راندیده بودمفقط این که در آن صورتدیگر زندگى من نبود.....
پدرم میگفت به اندازهای به بچههات پول بده تا یه کاری بکنن، نه به اندازهای که هیچ کاری نکنن..!...
همیشه حرفی که میزنی مهم نیستگاهی حرفی که نمی زنی مهمه....