پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مسئله، ذهن و سرِ مردم است. سری که پُر است از بذرهای مفید. کاری کنید که این مغزها به بلوغ برسند، این بذرها جوانه بزنند._ویکتور هوگو_آخرین روز یک محکوم_ترجمه ی بنفشه فریس آبادی...
آن چنان که دوستت دارم،دوستم بدار؛من از عهده ی باقی مسائل بر خواهم آمد....
ویکتور هوگو :نفس میکشم هر آنجا که تو میتپی....
ویکتور هوگو:نکته ی عدالت این است که همه وقتی برابر می شوند که مُرده اند ......
ویکتور هوگو:آدم ها در دو حالت همدیگر را ترک می کنند :اول اینکه احساس کنند کسی دوستشون نداره ،دوم اینکه احساس کنند یکی خیلی دوستشون داره !...
ویکتور هوگو:به خاطر داشته باشعشق ورزیدن به انسانی دیگرمانند ملاقات با خداست...
دست طبیعت از وی جز یک میش نساخته بود؛ دیانت از وی فرشته ساخته بود.-بینوایان-...
عقلش از نوری ساخته شده بودکه از قلبش بیرون می آمد.-بینوایان-...
ویکتور هوگو:در هر روستای فرانسه شمعی هست که روشنی می گستراند ؛ آن "معلم" است و یک دهان هست که بر آن فوت می کند ؛ آن "کشیش" است ...!!!...
ویکتور هوگو:خوشبخت کسى است، که به یکى از این دو چیز دسترسى دارد : یا کتاب هاى خوب ، یا دوستانى که اهل کتاب باشند ...!...
آدم ها در دو حالت یکدیگر را ترک می کننداول اینکه احساس کنند کسیدوستشان ندارددوم اینکه احساس کنندیکنفر خیلی دوستشان دارد ......
کوزت بالا می رفت، پایین می آمد، می شست، پاک می کرد، چنگ می زد، می روفت، می دوید، جان می کند، نفس نفس می زد، چیزهای سنگین را جابه جا می کرد، و با آنکه بسیار ضعیف بود، کارهای بزرگ و دشوار انجام می داد. نسبت به او هیچ رحم در کار نبود؛ خانمی بیدادگر و آقایی زهرآگین داشت. شیرکخانه تناردیه به منزله دامی بود که کوزت در آن افتاده بود و می لرزید. حد اعلای فشار به وسیله این خدمتگزاری مخوف صورت حقیقت به خود گرفته بود. طفلک چیزی بود مثل مگس در خدمت عنکبوت ها...
ویکتور هوگو :الماس ها را جز در ظلمات زمین نمی توان یافتحقایق را جز در اعماق فکر نمی توان یافت. بینوایان ...
ویکتور هوگو:تا هنگامی که جامعه زنان را نادیده میگیرد و حقوقشان را پایمال میکند، داغ بینوایی و ننگ بر پیشانی جامعه میماند ......
ویکتور هوگو:از میان دو واژه انسان و انسانیتاولی درمیان کوچه هاو دومی در لابلای کتابهاسرگردان است!...
ویکتور هوگو:اندیشه ها باید همیشه به سوی آینده پیش رود ؛ اگر خدا می خواست که انسان به گذشته بازگردد ، یک چشم پشت سر او می گذاشت !...
ویکتور هوگو :آدم ها مثلِ کتابند ؛از روی بعضی ها باید مشق نوشتبعضی را باید چند بار خواند تا مطالبشان را درک کرد ، ولی بعضی را باید نخوانده کنار گذاشت !...
ویکتور هوگو :در دنیا به عقیده من هیچ کس عاقل نیستمگر زن و شوهری که یکدیگر را به اندازه پرستش دوست بدارند بینوایان...
ویکتور هوگو:ما پادشاه را کشتیم، سعی کردیم دنیا را تغییر بدهیم. حالا تنها چیزی که گیرمان آمده، یک پادشاه جدید است که از قبلی بهتر نیست. اینجا سرزمینی ست که برای آزادی جنگیدیم ولی حالا برای نان میجنگیم.نکته ی عدالت این است که همه وقتی برابر می شوند که مُرده اند....
ویکتور هوگو:به کسی عشق بورز که لایق عشق تو باشد نه تشنه ی عشق ... چون تشنه ی عشق روزی سیراب می شود....
ویکتور هوگو :خنداندنِ افراد موجبِ فراموشی مشکلاتشان می شود ، چه انسانِ نیکوکاری است آن کس که فراموشی را به دیگران هدیه می دهد...
ویکتور هوگو:اغلبِ مردم زود فریب می خورند؛چون تشنه ی آرامشِ فوری هستند...اما هیچ وقت دام هایی که پشتِوعده های بزرگ است نمی بینند!...
ویکتور هوگو:روح با آنچه می گیرد غنی می شود و قلب با آنچه می بخشد ......
ویکتور هوگو:مردن چیزی نیست ،زندگی نکردن هولناک است !...
همه ما نابینائیم،هر کداممان به نوعیآدم های خسیس نابینا هستند چون فقط طلا را می بینند،آدم های ولخرج نابینا هستند چون امروزشان را می بینند، آدمهای کلاهبردار نابینا هستند، چون خدا را نمی بینند،آدم های شرافتمند نابینا هستند، چون کلاهبردارها را نمی بینند، خود من هم نابینا هستم چون حرف می زنم اما نمی بینم که شما گوشهایی شنوا ندارید.مردی که میخنددویکتور هوگو...
ویکتور هوگو:اندیشه ها باید همیشه به سوی آینده پیش رود.اگر خدا میخواست که انسان به گذشته باز گرددیک چشم، پشت سر او میگذاشت!...
فلسفه، میکروسکوپ افکار است...
بیش از آنکه خزان از راه برسد ، از هر بهار بهره مند شو .ویکتور هوگو...
ویکتور هوگو :چقدر عاقلند آن هایی که در عشق احمق اند..؛...
ویکتور هوگو:اندیشه ها باید همیشه به سوی آینده پیش رود ؛ اگر خدا می خواست که انسان به گذشته بازگردد یک چشم پشت سر او می گذاشت !...
ویکتور هوگو:بزرگترین خوشبختی این است که ما را بخاطر خودمان و برای آنچه واقعا هستیم دوست بدارند ......
ویکتور هوگو :مرا براى دزدیدنِ تکه نانى به زندان بردندو پانزده سال در آنجا نان مجانى خوردم بینوایان...
ویکتور هوگو:اینجا سرزمینی ست که برای آزادی جنگیدیم،ولی حالا برای نان می جنگیم !...
ویکتور هوگو:آدم ها در دو حالت همدیگر را ترک می کنند ،اول اینکه احساس کنند کسی دوستشون نداره ،دوم اینکه احساس کنند یکی خیلی دوستشون داره!...
ویکتور هوگو:هرگز در میان موجودات ، مخلوقی که برای کبوتر شدن آفریده شده کرکس نمی شود. این خصلت در میان هیچ یک از مخلوقات نیست جز آدمیان ....
ویکتور هوگو در یکی از کتابهای خود میگوید:((مرا برای دزدیدن تکه نانی به زندان انداختند و پانزده سال در آنجا نان مجانی خوردم! این دیگر چه دنیایی است؟))...
ابتکار، انجام اقدام درست است بدون اینکه بهت گفته شود....
موسیقی چیزی را بیان می کند که نمی تواند در قالب کلمات گنجانده شود و نمی تواند خاموش بماند....
آنهایی که اشک نمی ریزند، قادر به دیدن نیستند....
شنیده نشدن دلیلی برای ساکت ماندن نیست....
دوست داشتن کسی دیگر، دیدن چهرۀ خداست....
مردم فاقد قدرت نیستند، آن ها فاقد اراده هستند....
رنج به گستردگی انسان هاست. هر کس همانطور عذاب می کشد که می تواند....
خدای من، زیبایی در طبیعت و هنر چقدر با هم متفاوت است. در زنان، تن انسان باید همچون مرمر باشد؛ در مجسمه ها، مرمر باید همچون تن انسان باشد....
نظرات خود را عوض کن، به اصول خود پایبند بمان؛ برگ های خود را عوض کن، ریشه های خود را دست نخورده نگه دار....
وقتی زنی با تو صحبت می کند، گوش بده که با چشمانش چه می گوید....
در خیابان مرد جوان بسیار فقیری را دیدم که عاشق بود. کلاهش قدیمی بود، کت او کهنه بود، آرنج ربای او پاره بود، کفش هایش سوراخ بود... و ستارگان در قلبش می درخشیدند....
هر چقدر هم زندگی کوتاه است، ما با اتلاف نسنجیدۀ زمان، باز هم آن را کوتاه تر می کنیم....
قول بده وقتی مردم، بر روی پیشانی ام بوسه ای بزنی... من آن را حس خواهم کرد....
دوست داشتن زیبایی، دیدن روشنایی است....