یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
این بار زنده می خواهمتنه در رویا، نه در مجاز...این که خسته بیایی بنشینی در برابرم در این کافه ی پیرنه لبخند بزنی آن گونه که در رویاست... و نه نگاه عاشقانه بدوزی در نگاهم!صندلی ات را عوض کنیدر کنارم بنشینیسر خسته ات را روی شانه ام بگذاری و به جای دوستت دارم بگویی:گم کرده ام تو را، کجایی...؟...