متن رویا
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات رویا
کهکشانی که مرا با خود
تا ثریا میبُرد،
از شانهام گریخت.
حالا...
آفتاب دانه میپاشد
**تا سایهام بلندتر شود
بادهای تند، او را میزنند
اما هر بار، سر بلندتر میکند
سختیها را به آغوش میکشد
چون کوهی استوار، نمیترسد، نمیلرزد
بارانهای خروشان، رویاهایش را شستوشو میدهند
اما در دلش شعلهای همچنان زبانه میکشد
دلش پر از عشق و باور است به زندگی
که پس از هر طوفانی، آفتاب خواهد...
روزگاری در بیشه شیر جنگل بودم ولی امروز شغالی شل در گوشه خانه نشسته و به روبهی از پنجره خانه مینگرد که دست و پا تکان میدهد و به خیال سلطان جنگل بودن میرقصد....
خط خطی ام کن زندگی
ولی من با تو زنده ام
خیال او چه آورد بر سر من
که زندگی هرچه کند
خیال اوست در سرمن
رفتم از خانه به بیرون به خیابانی که
از همان خانه که دیگر شده زندانی که
در دلم آشوب و نم نم باران بزند
سیل از اشکم به جوی خیابان بزند
غرق رویای تو و هرچه که خوانم همه توست
بیگمان هرچه از عشق که دانم همه توست
آمدم تا...
منم و یک دل سیررویا
این رادیگرنمی توانیدازمن بگیرید
میتوانم درقاب پنجره تنهایی خویش
باقی بمانم با خاطره های بافته شده رویای خودم
دلتان جزبگیرد مردمان شهر با زمختی قلبهایتان
نسرین شریفی
خوابش سبک بود،
اما رویایش
اضافه وزن داشت...
ای کاش به رویای تو بر می گشتم
چون رود ،به دریای تو بر می گشتم
ای کاش که از پنجره ها بی پرده
باران ، به تماشای تو بر می گشتم
سپیده اسدی باتخلص مهربان
من میخِ محبت را
برای قابی رویایی
به دیوارِ عشق کوبیدم،
یک نفر دیگر
کلاهش را به آن آویخت ...
«آرمان پرناک»
آن شب
خاطرم هست
شبی طول و دراز
شب یلدا که نه
شبی پر از دلتنگی
شبی از حسرت و آه
شب رویای رسیدن
به شبهای دگر
شب مستی
شب بی خوابی
شب راز و نیاز
شب مهتاب گرفتار
شب رسوایی عشق
شبی دور از نظر یار
شب در خود...
درد من،
دیدن یار است ،
ولی در رویا .
حجت اله حبیبی
رویاهایم را که می بافم
با نگاه به جوراب های سوراخم
سقف خیال بر سرم
آوار می شود!.
زانا کوردستانی
هوای بهار، از رویاها پا به هستی می نهد
نسیمی خوشبو، با تَرَنُّمی دلنشین، به ما می رسد
شکوفه ها با نغمه های شاد، به خنده ی گل ها می پیوندند
و زمین، با زمزمه ی پرندگان، جان می گیرد
آسمان آبی، صاف و بی غبار
باغ ها و چمنزارها،...
در ساحل زیبا دختری ایستاده است
با لباس سفید و موهایی که باد نوازش می کند
غروب آفتاب برای او نوای عشق می خواند
و می گوید زندگی را با عشق بساز
امواج دریا به ساحل می رسند
با صدایشان دلش می لرزد
او می داند که فردا روزی نو...
عقب می چرخد زمان در تاریکی شب
آلیس با تعجب به ساعت خرگوش نگاه می کند
عقربه ها به عقب می روند در ساعت کوچک
جادوی زمان، رازی پنهان در دل تاریکی
آیا این راهی است به سفری عجیب؟
یا نشانه ای از اسرار جهان هستی؟
آلیس با روحی پرشور...
در آغوشت بیارامم چه زیباست!
برایم ناکجایش قدّ رویاست!
در آن شورش ترین احساسِ نابی،
برای باورِ قلبم مهیاست!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)