شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
من هنوز هم ،هر صبح،چشم که باز میکنمبرای موهای جو گندمیِ ،کنار شقیقه هایت می میرم ...و هر روز بیشتر میفهمم که کودکانه تر از قبل به حمایت و آغوشت نیاز دارم ....میدانی من تا همیشه عاشق خواهم ماندصد بار به عقب برگردم نه سیاستمدار خوبی میشوم نه زنی حسابگر دست خودم نیست ...دوست هم داشته باشم، نمیتوانم .من با قلبم زندگی میکنم و با چشمانم حرف میزنم و با دستانم می بخشمزندگی من پنج حرف بیشتر ندارد : کودکی...