غیر رویت هر چه بینم نور چشمم کم شود
جان منی جانی منی جان من آن منی آن منی آن من
حیران شدم در کار تو درمانده ام از رفتار تو هم می گشایی پای را هم قفل و بستم می کنی
بگفت تو ز چه سیری؟ بگفتم از جز تو
تو تمنای من و یار من و جان منی پس بمان تا که نمانم به تمنای کسی
کن نظری که تشنه ام بهر وصال عشق تو من نکنم نظر به کس جز رخ دلربای تو
من مرد خریدارم یک بوسه به چند ای جان
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود
گر تو پنداری به حسن تو نگاری هست ، نیست گر تو پنداری مرا بی تو قراری هست ، نیست
گفتی ز فراق ما پشیمان گشتی ؟ ای جان چه پشیمان ، پشیمانی ها
دل از دل بکندم که تا دل تو باشی ز جان هم بریدم که جان را تو جانی
اگر بی من خوشی یارا به صد دامم چه می بندی ؟ اگر ما را همی خواهی چرا تندی نمی خندی ؟
تا که رسیدم بر تو از همه بیزار شدم
بیرون مشو از دیده ای نور پسندیده
هر چه به جز خیال او قصد حریم دل کند در نگشایمش به رو از در دل برانمش
جریمه کرده ای مرا بی تو نفس نمی کشم ترکه بزن جریمه کن پا ز تو پس نمی کشم
گر من به غم عشق تو نسپارم دل دل را چه کنم ؟ بهر چه دارم دل ؟
از همه دور می شوم نقطه ی کور می شوم زنده به گور می شوم باز مقابلم تویی
گر ز مسیح پرسدت مرده چگونه زنده کرد بوسه بده به پیش او جان مرا که همچنین
به چه منطقی بگویم که برای من خدایی
جان من و جهان تویی دلبر بی نشان تویی خوش بنواز جان من جمله نیاز میشوم
مونس و غمگسار من بی تو به سر نمی شود
چون مات توام دگر چه بازم
سر خوش هستم من اگر با من بمانی تا ابد گر نمانی وای من از طعنه ی بیگانه ها