پنجشنبه , ۲۲ آذر ۱۴۰۳
امشب گناهانم را در گوش خدایم زمزمه می کنم و اشک هایم را به زیر پایش می ریزم.دستانم را نشانش می دهم که چقدر خالی ست!به او می گویم که تنها اوست که دلم را می لرزاند تا گناهانم از قلبم ریزش کنند.امشب از خدایم می خواهم که دست مرا بگیرد!طوری زمین خورده ام که فقط دستان او مرا بلند می کند!...