متن بادصبا
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بادصبا
صبح
طلوع می کند
بر قلبم
و دوست داشتن دوباره ات
سر میزند
چون خورشید
در صبحی دیگر
بادصبا
عاشقانه ترین واژه
باتو، معنا می شود
دوستت دارم
که چون رودی، در سرزمین وجودم پیش می رود
و زیبا می کند، دشت دلم را
سرسبز چون، سبزی بهاران
بادصبا
واژه به واژه می بافم
نام تو را
در ابیات غزلم
ای که رفو
نکرده ای، قلب تکه تکه ام را با نگاهت
بادصبا
سیلِ غم درسینه غوغا می کند یک شب نیایی
در دلم آشوب بر پا می کند یک شب نیایی
لحظه هایم سردوبی جان بی تو غم در سینه پنهان
با تو بودن را تمنّا می کند یک شب نیایی
چشمهای منتظر در اوجِ تنهایی و ماتم
ظلمتِ شب را تماشا...
گمان می کردم، ای یارا ؛ تو یاری با وفا هستی
میان ِاین همه ، نیرنگ ، نگارا ؛ آشنا هستی
تو ، همراه ِدلِ تنگم ، در این دنیای آشفته
خیالم بود، همچون من؛ به دور از؛ هر ریا هستی
دلم می سوزد و آتش ، به دل دارم...
رفته ای ، نازنینم ؛ با همه ؛ اغیار من
بی تو ، درغم ، دل نشسته؛نیمه شب دلدار من
دل که دلتنگ تو گشته؛ در غروبی بی صدا
کاشکی ، یک شب ؛ ببینم ؛ آمدی دیدار من
منتظر ، تا تو ؛ بیایی؛ می نشیند گوشه ای
چشم...
ای یار ، لبِ لعلِ تو شد ؛ قوّت جانم
هرگز ، نشود ؛ قسمت ِدل ؛ لقمهٔ نانم
امروز ، که عیدِ رمضان است ؛ نگارا
با خندهٔ خود ، فطر بکن ؛ روح و روانم
بادصبا
ای که، دل را ؛ برده ای
دل، به عشقم ؛ داده ای
کعبهٔ دل، هست نهان
خانهٔ من بی نشان
ای، تو یار دل ؛ کجا
می روی، بی من؛ چرا
من ، پی ؛ دیدار تو
گشته ام؛ بیمار تو
بادصبا
دیدم رخ زیبای تو را، ای ؛ به فدایت
جانم شده ، قربان ؛ به آهنگ صدایت
از مستیِ چشمانِ تو، من ؛ مست غرورم
ای مستی من، دلخوشم از؛ جور و جفایت
بادصبا
رونق میکده ، از ؛ بادهٔ چشمان ِتو بود
هر چه آمد ،به سرم ؛ از لب خندان تو بود
در نظر ، خاطرت آمد ؛ قدحی نوشیدم
از ازل بود، که دل ؛ بند به زندانِ تو بود
بی خبر از خود و آن نرگس مستت شده ام
جام...
چشم زمین، روشن شده
هر سو پر از سوسن شده
از خنده ی زیبای گل
ویرانه ها گلشن شده
شادی است مهمان زمین
غم با دلم دشمن شده
در رقص خورشید و چمن
هر غصه دور از تن شده
بادصبا
بی تو، این دل ؛شده است تنگ؛دمی کن نظری
دست دوران ، که زند سنگ ؛ دمی کن نظری
سوخته خرمن شادی به دلم هر شب و روز
زده است غم ، به دلم چنگ ؛ دمی کن نظری
خاطرات تو ، بهم می زند ؛ افکار مرا
مانده است،...
در کوچ پرستو ها، من همسفرت ؛ بودم
یک لحظه نگاهم کن ، من دربدرت ؛ بودم
ای هست تو درمانم ، بی تو ؛ پی درمانم
چون مرغِ غزلخوانی، مست نظرت؛ بودم
جانا تو بگو جانم ، جان را ؛ که تو جانانی
دائم سر کوی تو ، من...
می شود! این خستگی
دور از چشمم شود
در تمام کوچه ها
عطر گلها پر شود
جای غمها، لحظه ای
دلخوشی ، مهمان شود
تیرگی و روشنی
کم کمک در هم شود
می شود!حرف دل و
گفت با یک برگ گل
یا که در آن دورها
خوش نشست با یاد...
دشت رویا پر شده از بوی تو
بوی تو جادو نموده کوی تو
رو گشاده نرگس و یاس سفید
صبحگاه با عشوه ی ابروی تو
اشک می بارد ، ز چشمانِ بهار
باز هم ،از طره ی هندوی تو
دامن سبز چمن ، پر غلغله
بید مجنون حسرت گیسوی تو...
می نویسم، از غم ؛ پنهانِ دل
از شبان تیره و سوزان دل
از سکوت جان کُش و تنهایی ام
از ی دنیا ، درد بی درمان دل
از جگر خونی که بر جانم فتاد
می نویسم هر سحر قربان دل
بادصبا
در خیالم ، روی تو ؛ غم را پریشان می کند
همچو ابری،دشت دل را پر ز باران می کند
خیس و زیبا می شود صحرای دل با یاد تو
بغض می گیرد دلم ، آرام طوفان می کند
چتر می بندم ، که بارانت ، بریزد بر تنم
ذره...
بدون تو لب خندان نخواهم
خوشی در ملک این دوران نخواهم
دلم خوش می شود با بودن تو
بدون تو دلی شادان نخواهم
نگارا ! نازنینا ، بی تو ؛ هیچم
به جز تو من دگر جانان نخواهم
بیا ، سوی من از روی محبت
که دیگر،بی تو؛ هم پیمان...
دوست دارم،به چمن سرو روانم باشی
یا بهاری، به دل همچو؛ خزانم باشی
این دلِ سوخته را،رخنه کنی؛در جانش
ساقی، نابِ غزلهای زبانم ؛ باشی
همچو آن ساعتِ بی تاب، به روی دیوار
تا سحر ، منتظر و بس ؛ نگرانم باشی
می شوم، همره تو؛ تا در میخانه ی...
می خواهمت به جان
در دل تویی نهان
ای حسرتت به دل ،مشک ختن تویی
چشم تو نرگسان،زیبای من تویی
مرز جنون من
رویای و عشق من
دارم تو را به دل دلدار مهربان
در شور هر غزل
نام تو هست عیان
رسوای عالمم، بی نام و بی نشان
خواهان...