متن بادصبا
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بادصبا
از روزِ ازل حــک شــده بر جـــان و دلم
عشق تو و این غم که ز هجرانِ تو است
شــــبـیه ارگِ بـــم ویــــرانــــم و بـیــــــگانــه با غیـرم
ازاین غربت،ازاین حسرت که با من بی تو همراه است
ای حضرتِ عشق و چون شفا صبح بخیر
ای یـــوســفِ کنـــعانـی مــا صــبح بخیر
عـطرِ خوشِ یاس و نسـترن آمده صبح !
ای مــعــنیِ لـبخــنـدِ صــــــبا صبح بخیر
بهار آمده است اما
دلم بی تو
هنوز پاییزی است
و واژگانِ شعرم
دلتنگ و بی قرار اند
دلتنگ و بی حوصله
ای کاش
با طلوعِ خورشید
و به همراهِ لبخندِ بابونه ها و رقصِ قاصدکها
نسیمِ بهاری
خبرِ آمدنت را برایم می آورد.
دلم پیـوسته پندارد که می آیی ولی انگار
خیالی بس عبث باشد چنین پندارِ زیبایی
می سرایمت
در بهاری که
عاشقانه می رقصند
شقایق ها دست در دستانِ سبزه زار
و همانند چکاوک ها
نجوا می کنم در گوشِ باد
سرودِ دوست داشتنت را
ای عشق بیا !
تا با تو معنا پیدا کند
لبخندِ هر روزه ی من
با خـیالِ آمدنت
هر صـبح
در باغِ آرزوهایم
پشتِ پرچینِ گلهای یاس
همراه عاشقانه های هر روزه ام
تو را به انتظار می نشینم
خوب می دانی خوب
که به تو درگیراست
دل و جانم ای عشق
با تو دلشادم و بی تو غمگین
بی تو افسرده ترین
بی تو پژمرده ترین
چون گل یاس سفید
که اگر صبح نتابد خورشید
به خدا می میرد
به تو می اندیشم
همه وقت
هر لحظه
به...
با خیـالت خـلوتی دارد دلـم هر لحظه ای
ای که پیشِ چشمِ من جز تو نباشد دلبری
بیا ای روشنا !
ای نور !
بتاب بر واژگانِ سرد و خاموشم
که از تنهایی و غربت
گرفته تیرگی
رنگِ تمام روزهای من
بیا همراه با من باش!
که ناممکن شود ممکن
که با آهنگ باران
نم نمک
رقصان شود در سطر سطر دفترم
احساس من هر صبح
دلم تنها
زیبایی جان گفتنت را
هر طلوع صبح می خواهد
که تا صدایت می زند
بگویی جان !!!
دوستت دارم عزیزا !
فروردیــن ماه هم گذشت
اما باز هم نیــامدی
نیــامدی تا که ببینی
چــگونه هر روز
به هم می بافم خـــیالِ آمدنت را
رج به رج
پشت پنجره ی دلتنـــگی
بی تو انگار
به پایِ دلِ من هر لحظه
بسته زنجیرِ غمت را تقدیر
روزهایم تاریک
بی تو تیره
شبِ مهتابیِ من
چشمهایم بی تاب
نِگَهم مانده به راه
ای گل صـد برگ مــــن زیــبـا تویی
سبزه زاری جــانِ من رویـا تویی
آمده صبح و غزلخـوان گشته ام
بهر تو، گل بــوتــه ی مــینـا تویی
چه می شد
فقط من بودم و تو
و آواز چکاوکانِ صبحگاهی
که هر طلوعِ خورشید
برقص در می آورند
شکوفه های سیب را
با نم نم بارانِ بهاری
و لبخندِ بابونه های باغ
که هم صحبت نسیم شده اند
با آمدن صبح
دلم دنبال بهانه ای است
که با تو باشدتمام لحظه ها و ثانیه های روز را
حتی در خیال
حتی به اندازه ذره ای دلخوشی
آری ذره ای دلخوشی
دلخوش به اینکه تو می آیی
و جهانم با تو پر می شود از تمام تو
کاش بودی
تا با تو جان می گرفت
هر صبح
لبخندی که خسته است از نیامدنت
از روزهایی که بدون تو
به پایان می رسد
کاش بودی ...
نفهمیدی مرا و حرفِ دل را عمری است ای دوست
بریـدم از هـمه بـهرِ تو اما تو بریدی از من و از دل
دوباره صــبح و لـبخنــدِ گل ناز
ز عشقت گشته ام جـانا غزلساز
بیــا تا خود ببینی که به سویت
دلــم همچون کـبوتر کرده پرواز
شاید
همه سهم من این است
که از ابتدای صبح
تا پایان شب
چشم انتظار تو باشم
تویی که
جانِ جانم شدی
و مضمون عاشقانه هایی
که هر روز و هر لحظه
برایت می سرایم
با خیالت
سَر می کنم
لحظه های تنهایی هر شبم را
و می نویسم
غزل عشق را
بر تار و پودِ وجودم
تا آن زمان که بیایی
و بخوانی واژه واژه ی آن را