پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چِشم تو پر از ناز و کرشمه ک برای منِ شیدا دین و ایمون نمیزاره خیلی وقته ک دخیلُ بستم به چشمون سیاهت به اون برقِ نگاهت اومدم حاجت بگیرم شفای درد بی درمون این عشقُ بگیرمچشمای تو کعبه ی آمال منه طواف به دور چشمِ تویکی از آرزوهای محال منه اما اومدم ممکنش کنم این آروزی محالمو با گوشی چِشمی از نگاه توسعی و منای چِشمونتهمون زمزم زلال وپاک چِشم توست دلبرکم میبینی چِشمون سیاهتو چجوری منو هوای کردهمنو برده زیارت...
در سحرگاهِ عشق حوالی چشمانِ به نم نشسته وضو میگیرم خیالت را ؛؛ایستاده ام در محرابِ مقدست به قد قامت نمازی ک تمام نیتش تویی؛؛دستانم را گره میزنم به ربنای قنوتِ حضورت که برایم آرامشی است ناب وملکوتی درکل وجود؛در انتهای این حضور ناب سلامم را به تشهدی ک تورا شاهد کند بعشق پذیرا باش ومراهمین کافیست که تازه مسلمانم به کیش وآیین تو جانا....بداهه نویسی شبانه زهرا زمانی...