یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
عشق چنین است:تو در شهری عاشق می شوی و در شهرهای دیگر دنبال او می گردی!...عشق چنین است:تو هر زمان که دلتنگ می شوی آه و افسوس از ته وجود می کشی که از آه و ناله اتدرونت پر می شود از خواستن او...عشق چنین است که تو،همیشە در زمان مقرر در وعده گاه هستی.شعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...
گفت:چرا دو دلی؟گفتم:برای اینکه با هر دو دل دوستت داشته باشم!شعر: وریا امین شاعر کرد عراقی ساکن سوئدترجمه: زانا کوردستانی...
چکار کنم از دست عشق و دلداگی؟!اکنون در زمانه ای مانده ایمکه حتا نه کودکان، نە فرشتگان و نه مجانین لبخند بر لبشان نمی نشیند چه برسد به ما!عشق اهل کجاست؟!گلی ساقه اش شکسته،هیچکس به صدای آب گوش نمی دهد،پر و بال شعر شکسته،از نی، حکایتی بر نمی آید،هیچکس حکمت چراغ را نمی داند،اسم من و تو بر همە ی موجودات است،اگر عشق نباشد، من مسافر در دوراهی مانده ام تو دیگر هیچ مگو...شعر: روژ حلبچه ای ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
میان تاریکای یک کوچه ،ماه می گرید،بر جنازه ی دراز کشیده ی دخترکی!شعر: روژ حلبچه ای ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
آه ای مرگ، کجایی؟!زنی، قطره قطرهجانش می چکد!شعر: روژ حلبچه ای ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
سیل از حرکت می ماند،در مسیر نوک کوه یک صخره ی بزرگ!شعر: روژ حلبچه ای ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
مه و غبارنفس های ماهدر دسامبر گرفت!شعر: روژ حلبچه ای ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
از هر چه تخته سنگ بیزارم،چه آنها که سنگ مزار شهیدان و اموات می شودچه آنها که دیوار زندان...یا که گاهی مجسمه ای از یک دیکتاتور که دو راهی آزادی را می بندد...شعر: روژ حلبچه ای ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
میان لبخندهای تو سوز سرما هست،سردی تو مرا از پای در آورد،کاش گریه ای از راه برسد!شعر: روژ حلبچه ای ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
فانوس، در گوش های دیوار، نجوا می کند: - اگر تاریکی نباشد، من دیگر ارزشی ندارم؟!من هم می گویم:- اگر کردستان نباشد،من، درد آوارگی ام را کجا به حراج بگذارم؟!شعر: روژ حلبچه ای ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
چون زنی یاغی بشود،قطره به قطره، اشک هایش رامیان زنبیل اش می گذارد وتنهایی را می فروشد برای معشوقه ای!!شعر: روژ حلبچه ای ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
ذریه ی نان به خوشه های گندم خواهد رسید،این است حکمت، اوهام کشتزار!دودمان طناب نیز باز می گرددبه سایه سار چوبه ی دار،که زیر فشارش، گلوی آزادی هق هق می زند!و این است معرفت، سرزمین ترس و وحشت...شعر: روژ حلبچه ای ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
چه دل بزرگی داری، ای زن!بی آنکه در سختی های عشق دو دل شوی و عادات دوست داشتن و قوانین خواستن را زیر پا بگذاری،مگر اینکه در شعرهای من!چون ترس داری که خطرات زندگانی مرا به راه های سرگردانی بکشانند و در میان خندق قصیده و کلمات و شعر دوست داشتن ناتمام تو از وجودم محو شود.عبدالله سلیمان (مه شخه ل)برگردان: زانا کوردستانی...
شرم داشتم که جلوی دختران همسایه سر بلند کنم اما قلبن نیز می خواستمبرای به آغوش کشیدن دخترک زیبای همسایه سینه چاک کنم.روزی دخترک همسایه شرم را کنار گذاشت نگاهش را به من دوختو چنان به من نزدیک شد که سینه هایش به سینه ام برخورد داشت دستی بر آنها کشیدم و آنی گرفتمشان از آن روز تاکنون دستم، مثمر به انار و لیمو شده است و هرگز فراموش نخواهم کردبوسه ی قندگونه و لب های شکرینش را.عبدالله سلیمان (مه شخه ل)برگردان: زانا کورد...
پیش ترها، روزهایم را تنها می گذاشتم و در پی گل های بابونه ی دوست داشتنی سایه به سایه، ابر غم را کنار می زدم و به بلندای امید صعود می کردم آنگاه به تماشای آسمان پر ستاره ی عمر کمر خمیده ی خود می ایستادم.پیشترها خودم را زده بودم به بی تفاوتی تاریخی و بی خیال و یاغی گونه، در شب های بسیار تاریک آواز برای خورشید بر می آوردم و بر جاده های گرسنگی، نقش نان را می کشیدم.اکنون بعد از آشنایی با تو و نفس های پر حسرت شعر غمگین پشیمانی از زیست...
روزی نیست که دست در دست غم نگذارم و سر بر شانه هایش،آنگاه چشمانم را مبدل به ماه منور چله ی تابستان می کنم وتاریکی لم زده به بلندای تنهایی ات را، دور می گردانم.روزی نیست که با صدای تلفنت شعری تازه نسرایم و گلدانی پر از گل های یأس و غمبر روی میز ایامم نگذارم.عبدالله سلیمان (مه شخه ل)برگردان: زانا کوردستانی...
من هیچ برف را دوست ندارم! نمی دانم چگونه ست که او بدون هیچ پیغام و پسغامی پیدایش می شود ودر خانه ام را می کوبد.برف نمی داند که او برای من مهمان ناخوانده ای ست و چون گردبادی، سامان دلم را از هم می پاشد و به پرتگاه غم و غصه می اندازد مرا؟!عبدالله سلیمان (مه شخه ل)برگردان: زانا کوردستانی...
ساڵێ جارێک وه ک پایز له به رده مم خۆى رووت رووت ده کاته وه ئێستا ده لێى خه یالان ده که م ئه و ده ستانه م زۆر بینیوون چ شاره زا جێ گۆڕکێ به قاوه ى ده ستى ده کات چاوه کانى چه نده شاره زان ده مناسنه وه چ جوان فرمێسک ده رده ن ته ته له ى لێوه کانى چه ند جوانن که هه میشه پێم ده لێن عیشق ده سپێکى هه موو شته کانه ئه مڕۆ چ جوان بووى چه نده جوانیت لێ ده ڕژا ◇سالی یک بار چون پاییز روبرویم خود را لخت و عریان ...
له پرسەکەتدا کۆمەلێک دێن هەندێکیان دەگرین و هەندێکیان غەمبارن.تۆ تا لە ژیان دای چێژ لە سەما ببینە ومرۆڤ بە ئەی مرۆڤ.◇در مراسم ختم تو، آنها که می آیند،بعضی هایشان می گریند و عده ای هم غمگین اند.پس تو تا زنده ای از رقص، لذت ببر و انسانیت داشته باش، ای آدمی!. شعر: بیکس محمد قادر ترجمه: زانا کوردستانی...
گەوره ئەو کەسەیە نە دەیەوێ ببێتە گەورەی کەس و کەسیش ببێتە گەورەی ئەو.◇انسان بزرگ کسی ست، که نه بر کسی بزرگی می کند و نه کسی هم بر او بزرگی. شعر: بیکس محمد قادر ترجمه: زانا کوردستانی...
بێ عیشق واتا تۆ مردوی و قسە دەکەی بۆ ئەوەی نەمری عاشق بە و تا ژیانت هەیە،ئەوەیە ژیان کە پێیەوە دەژیت.◇بی عشق، انگار که تو مرده ای، اما سخن می رانی!برای آنکه نمیری، تا نفس می کشی، عاشق باش. زندگی یعنی آنچه که با آن زنده ای. شعر: بیکس محمد قادر ترجمه: زانا کوردستانی...
من وا ڕاهاتووم سپێدە بڕۆمە دەرەوە بەو رێگایانە نەگەڕێمەوە ماڵ کە پێیدا رۆیشتووم.◇من چنین یاد گرفته ام،سپیده دم بیرون بزنم واز راهی که رفته ام به خانه، برنگردم. شعر: بیکس محمد قادر ترجمه: زانا کوردستانی...
تۆ لە کوێی؟!لە سەر بەرزاییەکان؟یان لە قوولایی دەریا،چویتە خوارێ؟مە لێرە لەسەر نەخشەی دڵم ئاماژە دەکەم نیشتمانی پیاو ژنە ئەوە نییە هەموومان بە دوای تۆ دەگەڕێین ئەی نیشتمان.◇تو در کجایی؟!در اوج کوه ها؟یا که در قعر دریا، پایین رفته ای؟من اینجا بر روی نقشه ی قلبم،اعلام می کنم که سرزمین هر مردی، زن اوست،نه آنچه که همه ی ما به دنبالش می گردیم، ای وطن! شعر: بیکس محمد قادر ترجمه: زانا کوردستانی...
دوا جار بێ تۆ پوشکەیەکم بایەک دوور دوور دەم با.◇سرانجامبی تو پوشالی می شوم،که با وزش هر بادی، از تو، دور و دورتر می شوم. شعر: بیکس محمد قادر ترجمه: زانا کوردستانی...
ژوورەکەم رەنگی چراکەی گرتووە لە تاریکی دا دەدرەوشێتەوە تەواوی منیش رەنگی تەنیایی گرتووە تۆ رەنگی چراو من بۆنی تۆم لێدێ.◇اتاقم، فروغ روشنایی چراغی در تاریکی دارد!تمام من هم، رنگ تنهایی به خود گرفته است،تو نور چراغ، و من، از عطر تو لبریز. شعر: بیکس محمد قادر ترجمه: زانا کوردستانی...
ژیان سەرچاوەکەی عیشقە با لێنەگەڕێین سەرچاوەکەی وشک بێت.◇عشق سرچشمە زندگی ست،نگذاریم که سرچشمه ی زندگیمانخشک شود. شعر: بیکس محمد قادر ترجمه: زانا کوردستانی...
خۆشەویستی واتە تۆ موڵکی کەس نەبیت.◇عشق یعنی تو مال کسی نباشی. شعر: بیکس محمد قادر ترجمه: زانا کوردستانی...
عیشق ئەو هێزەیە ئاگات دەکاتەوە.◇عشق آن قدرتی ست که تو را هوشیار می کند. شعر: بیکس محمد قادر ترجمه: زانا کوردستانی...
لە سەر پێی خۆت بوەستە پێویستت بە هێزی کەس نابێت خۆت خۆشبووێ و لەگەل خۆت ئاشت ببەوە تا هێزی خۆشەویستیت زیاتربێت.◇به پای خودت تکیه کن! چشم به قدرت هیچکس نداشتە باش،خودت را دوست بدار و با خویشتن ات دوستی کن،تا قدرت عشق ات افزون گردد. شعر: بیکس محمد قادر ترجمه: زانا کوردستانی...
چیرۆکی من لە نێوان مردن و ژیانە تەنها تۆی دەزانی کاتی مردنی من کەیە.◇داستان زندگی من معلق ماندن، میان مرگ و زندگی ست!فقط تویی که می دانی زمان مرگ من، چه وقت ست. شعر: بیکس محمد قادر ترجمه: زانا کوردستانی...
نیوه ی به تالی خۆم له تۆ پڕکردنیوه که ی ترم به با سپاردئێستا ته نها مه رگم ماوه پێشکه شتی بکه م◇نیمه ی تهی ام را از تو پر کرده ام و نیمه ی دیگرم را سپرده ام به باد!اکنون فقط مرگ برایم مانده است،پیشکش می کنم، به شما!. شعر: بیکس محمد قادر ترجمه: زانا کوردستانی...
نه رمی ئه و ئامێزانه م بیرناچنه وه که سۆزیان پێ به خشیم و رایان هێنام تاریکی شه وم خۆشبوێئه و شه وانه ی وێنه ی ئازیزانم له نێو تاریکییه کی بێ جوانی به ندکردوبه بێده نگی ئه و دڵۆپه گه رمانه ی کوڵمیان ته ڕ ده کردمهه ر له خۆم ده چوو له که سی دی نا.◇آغوش گرم و مهربانت را هیچگاه فراموش نخواهم کرد،که به من سرسبزی داد و راهنمایی ام کرد،و تاریکای شب را بر من روشنا شد. ...شب هایی هست که عکس عزیزانم را در میان تاریکی ...
[حلبچه]اکنون من،نمی دانم، یا تنها چیزی که می دانم همین است که نیمی از من همراه شما غرق شد و نیمه ی دیگرمدر گوری دسته جمعی دفن...دیگر چیزی برایم باقی نماندهجز یک عدم و نیستی ابدی وحسرتی پر از تنهایی وعکسی سیاه و سفید، بعد از شما... نامق هورامیبرگردان شعر: زانا کوردستانی...
اکنون ناله های من هم، از گلو بر می خیزد،همچون ناله های حلبچه، میان گریه های مادرممانند شیون زخم های خونین، بر پیکر پدرم... -نامق هورامی-برگردان شعر: زانا کوردستانی...
چون عاشقت شدم،دنیا را به چشمانت دیدمزمزمه و صدای نفست وکوچه ای که همیشه تو از آن گذر داریمیعادگاه آرزوهایم شدند... -نامق هورامی-برگردان شعر: زانا کوردستانی...
حالا که دارمت،خوب خوب می دانمسختی های زندگی،شیرین می شود با حضور تو... نامق هورامیبرگردان شعر: زانا کوردستانی...
ولنتاینپیاده روی های غروب گاهان است،وسط پارکی شلوغ،یا که نوشیدن قهوه ای به رنگ چشمانت... -نامق هورامی-برگردان شعر: زانا کوردستانی...
امشب به خوابم بیا ابری، در میان دیده گانم ست که فقط و فقطبر روی شانه های تو می بارد... -نامق هورامی-برگردان شعر: زانا کوردستانی...
آغوشت به من آموخت،می شود میان بازوانم، محاصره نمایم،گذرگاه آزادی را...-نامق هورامی-برگردان شعر: زانا کوردستانی...
آه، چه خوشبختی بزرگی ست،بی آنکه خود، بفهمیعزیز قلب کسی باشی...-نامق هورامی-برگردان شعر: زانا کوردستانی...
وقتی که لبت بر لب های من است،شرمگین نباش!فقط بنگر که گنجشککان چه خوشحال اند وپر هیاهو...نامق هورامیبرگردان شعر: زانا کوردستانی...
عشق،تپیدن قلبی ست از دوردست،که ناخودآگاه،برای قلبت آواز سر می دهد...نامق هورامیبرگردان شعر: زانا کوردستانی...
اگر در زمان پژمردنم، در کنارم باشی به ساحل آرامش می رسانی ام،نشان به آن نشان،دریای خاکستری غزل وطبیعت رنگین عشق وموی خیس از بارانم را خواهی دید، بعد چگونه سبز شدنم را در می یابی... نامق هورامی برگردان شعر: زانا کوردستانی...
برای من،برف همراه با شعر می بارد!شعری ست برف،که گیسوی زنان را نمی لرزاند...نامق هورامیبرگردان شعر: زانا کوردستانی...
ارجمندند آنانکهوقتی، حال و هوایت بد است،تمام فکر و ذکرشان این می شود، کهحال بدت را خوب کنند.نامق هورامیبرگردان شعر: زانا کوردستانی...
ئەم سەری ساڵ و بنی ساڵە درۆیە!من ئەو ڕۆژەی تۆ تەشریفی تێدا دەهێنی دەکەمە یەکەم ڕۆژی خۆمی، مانگی خۆمی، ساڵی خۆم،من ئێستا وەستاوم و چاوەڕێم چاوەڕێی ساڵی «دووهەزار و تۆ»م.◇شروع و پایان سال دروغ است!من آن روزی را که تو در آن می آیی، نخستین روزم، نخستین ماهم، نخستین سال ام می دانم،اکنون منتظرم و چشم به راه،چشم به راه سال دو هزار تو.شعر: توانا امینبرگردان: زانا کوردستانی...
خۆشتم دەوێ و پەیوەستەم پێتەوە،وەک پەیوەستی هەمزە بە سری ئەلفەوە!◇دوستت دارم و وصلم به تو،مانند اتصال همزه بر سر الف!شعر: توانا امینبرگردان: زانا کوردستانی...
هەندێک کەس لە واقعیدا وندەبنلە خەیاڵدا بۆیان بگەڕێیتکەچی من لە خەیاڵدا ونبووم و لەسەر ڕێگەی واقیع سۆراغی خۆم دەکەم!...◇عده ای در واقعیت گم شده اند ودر خیال باید پی شان گشت،و من در خیال گم شده ام،اما در واقعیت سراغ خود می گردم.شعر: توانا امینبرگردان: زانا کوردستانی...
گوتی ئەگر بمری و لەو دونیا پێت بڵێن: یەک ڕستەمان لەبارەی ژیانەوە بۆ بڵێ، دەڵێی چی؟وتم دەڵێم هیوادارم جارێکی تر سوعبەتی وا بێتام لەگەڵ من نەکەنەوە!◇مرا گفت: اگر بمیری و در دنیای دیگر بپرسند که،جمله ای درباره ی زندگی بگو، چه خواهی گفت؟گفتم:- آرزو دارم چنین سوال بی جایی از من نکنند!.شعر: توانا امینبرگردان: زانا کوردستانی...
لە ئەلبوومی ژیانی هەمووماندا،وێنەیەک هەیە،که وێنەگەرەکەیمان لە خۆمان خۆشتر ده وێت...!◇میان آلبوم زندگی همه ی ما،عکسی هست،که عکاسش رااز خودمان بیشتر دوست داریم...!شعر: توانا امینبرگردان: زانا کوردستانی...