شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
هر گاه که باران، آسمان چشمانم را در بر می گیرد.آن، تکه ابر،اندوهی ستکه برای مادرم می بارد و بعدها برای تو!شعر: روژ حلبچه ای ترجمه: زانا کوردستانی...
ماه کودکی ست،که در کوچه پس کوچه های آسمان بازی نمی کند....در باغچه هایش، عطر هیچ گلی را نمی دزدد...در حیاطش، توپ بازی نمی کند...ماه معدنی ست پر از کودک و کتاب که نگاه های من و تو را به خود خیره می کند و گوشش به نجوای گذار آب است و به شوق و ذوق به قدم زدن های جویبار می نگرد.شعر: روژ حلبچه ای ترجمه: زانا کوردستانی...
گاهی اوقات ماه بر زمین می افتد و می شکند،از تکه هایش سایه زاییده می شود و من تکه ای از آن را گردنبند می سازم تو نیز،تکه ای از ماه را مبدل به کلاه و کراوات می کنی.شعر: روژ حلبچه ای ترجمه: زانا کوردستانی...
خوابش نمی گیرد، اتاقناخوش است از صدای گردباد،باید بمالم سرش را با نوازش نسیمی!شعر: روژ حلبچه ایترجمه: زانا کوردستانی...
ورزشکار شده!جاده،تا پاهایش کم نیاورد،به وقت دلتنگی!شعر: روژ حلبچه ایترجمه: زانا کوردستانی...
سنگین شده اند کتاب هایم،زیر بار گرد و غبار،باید سبکشان کنم،با کف دستی فوت!شعر: روژ حلبچه ایترجمه: زانا کوردستانی...
از جیغ بوقلمون ها،کدر شد، آب مردابباید رودخانه را شال گردن کنم و گردنش بیندازم.شعر: روژ حلبچه ایترجمه: زانا کوردستانی...
چه پیر شده کوچه،از بازیگوشی های بچه ها!نجاری نیست بسازد برایش،عصایی،پر از خنده های چارلی چاپلین؟!شعر: روژ حلبچه ایترجمه: زانا کوردستانی...
تو امید باطل زندگی ام بودی که دور از من،ضربان قلبم را از پا انداختی،قلبی که با پایت، برهنه به سوی تو روان می شد.شعر: روژ حلبچه ایترجمه: زانا کوردستانی...
مستی که فقط با می و باده نیست!من زمانی مدهوش می شوم،که شمیم یاد تو را بو کشیده ام.شعر: روژ حلبچه ایترجمه: زانا کوردستانی...
خیام تا نفس آخرش از می و مستی سرود،من تا قیامت،از درد و رنج فراق تو!شعر: روژ حلبچه ایترجمه: زانا کوردستانی...
تنهایی، آموختم،که خویشتنم را بیابم.ولی جفای تو تنهاترم کرد.شعر: روژ حلبچه ایترجمه: زانا کوردستانی...
هیچ درختی، رقص بلد است،مادام که ترنم باد نباشد!شعر: روژ حلبچه ایترجمه: زانا کوردستانی...
گرچه در وطنم، قانون جنگل حاکم است،ولی کماکاندست نکشیده ام برای احقاق وعده ی آزادی.شعر: روژ حلبچه ایترجمه: زانا کوردستانی...
آه ای پرنده های محبوس در قفس!خسته نشده اید از اسارت؟!ذره ای از باد بیاموزید،که چگونه پنجره ها را می گشاید!شعر: روژ حلبچه ایترجمه: زانا کوردستانی...
چکار کنم از دست عشق و دلداگی؟!اکنون در زمانه ای مانده ایمکه حتا نه کودکان، نە فرشتگان و نه مجانین لبخند بر لبشان نمی نشیند چه برسد به ما!عشق اهل کجاست؟!گلی ساقه اش شکسته،هیچکس به صدای آب گوش نمی دهد،پر و بال شعر شکسته،از نی، حکایتی بر نمی آید،هیچکس حکمت چراغ را نمی داند،اسم من و تو بر همە ی موجودات است،اگر عشق نباشد، من مسافر در دوراهی مانده ام تو دیگر هیچ مگو...شعر: روژ حلبچه ای ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
میان تاریکای یک کوچه ،ماه می گرید،بر جنازه ی دراز کشیده ی دخترکی!شعر: روژ حلبچه ای ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
آه ای مرگ، کجایی؟!زنی، قطره قطرهجانش می چکد!شعر: روژ حلبچه ای ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
سیل از حرکت می ماند،در مسیر نوک کوه یک صخره ی بزرگ!شعر: روژ حلبچه ای ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
مه و غبارنفس های ماهدر دسامبر گرفت!شعر: روژ حلبچه ای ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
از هر چه تخته سنگ بیزارم،چه آنها که سنگ مزار شهیدان و اموات می شودچه آنها که دیوار زندان...یا که گاهی مجسمه ای از یک دیکتاتور که دو راهی آزادی را می بندد...شعر: روژ حلبچه ای ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
میان لبخندهای تو سوز سرما هست،سردی تو مرا از پای در آورد،کاش گریه ای از راه برسد!شعر: روژ حلبچه ای ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
فانوس، در گوش های دیوار، نجوا می کند: - اگر تاریکی نباشد، من دیگر ارزشی ندارم؟!من هم می گویم:- اگر کردستان نباشد،من، درد آوارگی ام را کجا به حراج بگذارم؟!شعر: روژ حلبچه ای ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
چون زنی یاغی بشود،قطره به قطره، اشک هایش رامیان زنبیل اش می گذارد وتنهایی را می فروشد برای معشوقه ای!!شعر: روژ حلبچه ای ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
ذریه ی نان به خوشه های گندم خواهد رسید،این است حکمت، اوهام کشتزار!دودمان طناب نیز باز می گرددبه سایه سار چوبه ی دار،که زیر فشارش، گلوی آزادی هق هق می زند!و این است معرفت، سرزمین ترس و وحشت...شعر: روژ حلبچه ای ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...