شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
من و تو،غروبگاهانروی نیمکت پارک، میعادگاهمان بود.درخت کنار نیمکت که همیشه درد دل های ما را می شنید،تنه اش خمیده است.شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
چون عاشقت شدم،دنیا را به چشمانت دیدمزمزمه و صدای نفست وکوچه ای که همیشه تو از آن گذر داریمیعادگاه آرزوهایم شدند... -نامق هورامی-برگردان شعر: زانا کوردستانی...
اه ای آنیموسکه در لابه لای سایه های تاریک پنهانیبر شب زفاف آفرودیت اگر نمی آییدیگر هیچ شعری و هیچ عشقی از این زن نمی تراودو روح هرمافرودیت تا ابد در دیوارهای هر میعادگاهی زندانیستو هر لحظه به یاد خواهی آوردکه زایش جهانی تازه را به ناکامی کشانده ایتا دوباره درد خواستن دیگری رابر جانی بیاویزی......
به گوش ام خش خش پاییز زرد استدل ام میعادگاه زخم و درد استنمی آید صدایی از در و دشتهوا بس ناجوانمردانه سرد است...