پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
[حلبچه]اکنون من،نمی دانم، یا تنها چیزی که می دانم همین است که نیمی از من همراه شما غرق شد و نیمه ی دیگرمدر گوری دسته جمعی دفن...دیگر چیزی برایم باقی نماندهجز یک عدم و نیستی ابدی وحسرتی پر از تنهایی وعکسی سیاه و سفید، بعد از شما... نامق هورامیبرگردان شعر: زانا کوردستانی...
اکنون ناله های من هم، از گلو بر می خیزد،همچون ناله های حلبچه، میان گریه های مادرممانند شیون زخم های خونین، بر پیکر پدرم... -نامق هورامی-برگردان شعر: زانا کوردستانی...
چون عاشقت شدم،دنیا را به چشمانت دیدمزمزمه و صدای نفست وکوچه ای که همیشه تو از آن گذر داریمیعادگاه آرزوهایم شدند... -نامق هورامی-برگردان شعر: زانا کوردستانی...
حالا که دارمت،خوب خوب می دانمسختی های زندگی،شیرین می شود با حضور تو... نامق هورامیبرگردان شعر: زانا کوردستانی...
ولنتاینپیاده روی های غروب گاهان است،وسط پارکی شلوغ،یا که نوشیدن قهوه ای به رنگ چشمانت... -نامق هورامی-برگردان شعر: زانا کوردستانی...
امشب به خوابم بیا ابری، در میان دیده گانم ست که فقط و فقطبر روی شانه های تو می بارد... -نامق هورامی-برگردان شعر: زانا کوردستانی...
آغوشت به من آموخت،می شود میان بازوانم، محاصره نمایم،گذرگاه آزادی را...-نامق هورامی-برگردان شعر: زانا کوردستانی...
آه، چه خوشبختی بزرگی ست،بی آنکه خود، بفهمیعزیز قلب کسی باشی...-نامق هورامی-برگردان شعر: زانا کوردستانی...
وقتی که لبت بر لب های من است،شرمگین نباش!فقط بنگر که گنجشککان چه خوشحال اند وپر هیاهو...نامق هورامیبرگردان شعر: زانا کوردستانی...
عشق،تپیدن قلبی ست از دوردست،که ناخودآگاه،برای قلبت آواز سر می دهد...نامق هورامیبرگردان شعر: زانا کوردستانی...
اگر در زمان پژمردنم، در کنارم باشی به ساحل آرامش می رسانی ام،نشان به آن نشان،دریای خاکستری غزل وطبیعت رنگین عشق وموی خیس از بارانم را خواهی دید، بعد چگونه سبز شدنم را در می یابی... نامق هورامی برگردان شعر: زانا کوردستانی...
برای من،برف همراه با شعر می بارد!شعری ست برف،که گیسوی زنان را نمی لرزاند...نامق هورامیبرگردان شعر: زانا کوردستانی...
ارجمندند آنانکهوقتی، حال و هوایت بد است،تمام فکر و ذکرشان این می شود، کهحال بدت را خوب کنند.نامق هورامیبرگردان شعر: زانا کوردستانی...