پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
گاهی دست هایممی کوشنددر جیب های شلوارمدستی پیدا کنندکه تصادفاً راه گم کرده استطفلکی ها حق دارندپس از سالها کار و تلاشاز عصاگری، برای چانه ی یک شاعر گرفتهتا شغلِ شریفِ اشک پاک کُنیدستی پیدا کنندآس نشاندستی که کامل کندژستِ نیم قلبدر عکس های مرا...«آرمان پرناک»...
در این دنیا چه چیز، کدام رمان است که حماسه ای به وسعت یک آلبوم عکس بسراید؟...
در دنیایی که همه چیز خیلی زود فراموش می شود،عکس ها سندی هستند که با ثبت یک لحظه،راوی تاریخ می شوند...
از عکس سه در چهارتا اتاق سه در چهار...می خواهماز این دایره ی سه در چهارخلاص شومخلاص!!«آرمان پرناک»...
پرسیدیما که در لنزِ دوربین بودیمپس چرا ظاهر نشدیمعزیز دلمپاسخ ساده استغمگین هاجایی در جهانِ عکس ها ندارند!«آرمان پرناک»...
سنگین تر از تفنگ /عکسی است که یک سرباز حمل می کند /عکسی بدون رنگعکسی بدون رخعکسی تمام هیچ !«آرمان پرناک»...
بعد رفتنت فهمیدم:عشق نمی میردعشق مخفی می شود!در یک عکسدر یک عطردر یک اشک......
على سلطانى:مخترع دوربین عکاسیاگر می دانستساعتها حرف زدنبا یک عکسِ بی جانچه بر سر آدم می آورد ... هیچگاه دست به این چنین اختراعی نمی زد!...
انقدر مپرس /چرا هیچگاه /عکسمان رنگی نمیشود /کمی به آسمان بیاندیش« آرمان پرناک»...
عکس من ، برعکس من ، فریاد دارد با سکوت....حجت اله حبیبی...
چهره ی صبح می شکفد! دمیکه عکس خویش را در برکه آفرینش به نظاره می نشیند...حجت اله حبیبی...
و ناگهان در نبودن هاهیچ تسلایی نمى بینینه پیراهنى فراموش شده، آویخته در کمدنه یک کتابِ نیمه باز، کنار تختنه آن چمدان کهنه زیر پله هانه چروک پرده اینه قلم و دفترى افتاده زیر مبل سبزنه بوى عطرینه خطینه شعرینه خاطره اینه حتى عکسیکدام عکس تسکینت می دهد،وقتى کسی دیگر در آن نمی خندد؟...
قسمت نبود سیب بگوییم پای هم ☘︎ ☘︎دنیا برای عکس دوتایی حسود بود ☘︎ ☘︎ آرمان پرناک...
چون قهوه بدست گیرد آن حب نباتاز عکس رُخش قهوه شود آب حیات عکس رُخ او به قهوه دیدم گفتمخورشید برون آمده است از ظلمات...
بی سبب نیست که در آینه می خندم ، شادعکس زیبای تو در آینه ی دل افتاد .حجت اله حبیبی...
وقتی که عکس می گیری ، خودت باش .حجت اله حبیبی...
این شما نیستید که عکس می گیرید. این عکس است که شما را می گیرد...
با لبخند یه عکس از تو جیبش بیرون آورد و با حالتی که مثلا میخواست جدی باشه؛ پشت و رو بهم نشون داد و گفت فکر میکنی این عکس چقدر میتونه خوشگل باشه؟با اینکه میدونستم عکس خودمه، بر خلاف همیشه سعی نکردم کنجکاوی کنمو همونطور که با آتیش بازی میکردم،با شیطنت بهش گفتم؛ از رو عکس که نمیشه خوشگلی آدمارو تشخیص داد، باید باهاش حرف بزنی ، حرف چشماشو گوش کنی، خندیدنشو ببینی،عصبی شدنشو ، حتی اخم کردنشو! نه اینکه سعی کنی لبخند بزنی و یکی ام سعی کنه ازت عکس بگیره...
عبوراز اینهمه ظلمت عبور باید کرداز اتش وحشت عبور باید کرددر میان کوچه های سرد روزگاربا اینهمه حسرت عبور باید کردحسن سهرابی...
می خواهمبرگردم به قدیم، جایی که زندگیدر قاب عکس های سیاه و سفیدزندانی بوداما دلخوشدلم یک جرعه سادگی می خواهدخمار صداقتمکجاست تا جرعه ای بنوشم؟...
لە ئەلبوومی ژیانی هەمووماندا،وێنەیەک هەیە،که وێنەگەرەکەیمان لە خۆمان خۆشتر ده وێت...!◇میان آلبوم زندگی همه ی ما،عکسی هست،که عکاسش رااز خودمان بیشتر دوست داریم...!شعر: توانا امینبرگردان: زانا کوردستانی...
چون کنم یاد تو ، نوری با من است غایبی ، اما حضوری با من است درد دلها میکنم با عکس تووه عجبسنگ صبوری با من است...
انقدر مپرسچرا هیچگاهعکسمان رنگی نمی شود !کمی به آسمان بیاندیش ... آرمان پرناک...
در آینهعکس خویش می بینمکاش، عکس این بودحجت اله حبیبی...
عکسها سخن از خاطره گویند ولی دیدن یار کجا لذت دیدار کجا ؟...
نگاه به عکس کردم ودلم برای تو تپیدتو رفتیو نگفتی از کجای چشم!؟که اشک...روی تو چکید...
تنهادر قاب چشمان توستکهعکس مناز ته دللبخند می زند....
یک شانه برای گریه کردن ها چند؟ یک دوست برای این دل تنها چند؟سخت است تمام عکس ها یک نفرهیک ما دو نفر بجای این من ها چند؟...
یک شهر بی خبرمپیداست از طلیعه مهر پگاه توبیناست آنکه بیافتد به چاه توصد باغ خاطره هستی برای منیک شهر بی خبرم از نگاه توهرچند مانده ام از پا ولی چه باکزیباست ماندن در نیمه راه تودیریست کافر هر غمزه ات شدمعمریست مانده به دام گناه توکوهیست بار غمت روی شانه امدامیست گوشه چشم سیاه تودر هر دو دیده ام ای مهربان ترینقابیست برکه ی لبریز ماه تومن کیستم که تو را آرزو کنم؟من چیستم که بگیرم پناه تو!...
× چرا انقدر عڪاسی رو دوست داری؟! از لحظات قشنگ زندگیم عڪس میگیرم ڪه هروقت از همه چی زَده شدم، نگاهشون ڪنم و بین دَردام لبخند بزنم! مثلا یڪیشون خودِ تو! =))دیالوگ رمان مهتابنویسنده : نگار عارف...
از میان تمام زنهابا احساسات و دنیای عجیب و غریبشانهمیشه آینده ام را با زنی عکاس متصور شده امهمان هایی که با یک دکمه، یک لحظه را برای یک عمر ماندگار می کنندهمان هایی که اهل ماندگاری و ماندن اندزنی که عکاسی میداند خوب میتواند روی مردانگی هایت فوکوس کند تا واضح تر در قلبش ثبت شوندو عیب هایت را فولو کند تا برای همیشه محو بمانند!زنی که عکاسی میداند خوب بلد است کادر احساساتش را چگونه تنظیم کندکه جز عاشقانه های تو چیزی قلبش را نلرزاند....
عکسمن و یک دشت خاطرات از عکستو و صد شاخه ی نبات از عکسزندگی لحظه های نابی بودمثل یک اسکرین شات از عکسصد خیابان کرشمه در پایتمن و پس کوچه دهات از عکسآبی بی کران نیشابوربغض باریده ی هرات از عکسسهم تو آسمان کارائیبسهم من گوشه ی حیاط از عکسمن و فیروزه های بودایتتو و تسخیر سومنات از عکسگوهر چشم نادر مستتکوه جامانده در کلات از عکسشده برعکس اگر چه تقدیرممثل آوار بی ثبات از عکسهمتی کن که پیش هم باشیمس...
می نویسمامشب به عشق همان که تنهایی ام را وزن کرد و به سنگینی نگاه منجمدش خریدنگاهی که دلم هرگز از دیدنش سرد نخواهد شدنگاهی محبوس شده در یک عکسعکسی که نمی دانست هنوز در دست های من استمی نویسمامشب تا لغزش قلمم روح تورا بلغزاندای همیشگی ام، ای همیشه بهار، ای همیشه سبز...ای باور قلبی که هزار بار شکسته و هرگز نمی شکندای معنای حضورِ دلی که فراموش می شود اما هرگز به فراموش نمی بردهمیشه دلم می خواسته خودم باشم، اما شبیه تو!!و ام...
تابحال حسرت اینو داشتی که کاش میتونستم دوباره . . . یه سالِ دیگه . . . تولدشو بهش تبریک بگم؟!از وقتی که عکساتو پاک کردم یه ۸ ماهی میگذره ؛ از اولین و آخرین باری که صداتو شنیدم ۱۰ ماهی میگذره . . .و از روزی که تولدتو بهت تبریک گفتم با یه عالمه حرف عاشقانه . . . یک سال!من دیگه هیچوقت صداتو نمیشنوم یعنی؟اگه صدات یادم بره چی؟اگه لهجتو فراموش کنم؟اگه اصلا هیچوقت فراموشت نکنم چی؟هم فکر تو رو میخوام و هم نمیخواماگه دیوونه بشم از این د...
بهت میگم میدونی قشنگ ترین عکسی که ازت دیدم، کدومه؟میگی کدومه؟ نشونم بده!بعد لابد منتظری یکی از اون پرتره های جذابت که عکاس ازت گرفته رو برات بفرستم!ولی من اولین سلفی ِ تار و تاریکی که باهم گرفتیم و میفرستم برات و میگم این قشنگ ترین عکسته!ببین لبخندتو!بهم میگی عه من تاحالا تو این عکس فقط حواسم به تو بود!ندیده بودم خودمو!حالا تو خودت اصن دقت کردی لبخندت تو همین سلفیه قشنگ ترین لبخندِ زندگیته؟منم جوابتو این شکلی میدم...
عکس تو، برعکس تو ،زیباتر از عکس تو استعکس ها، برعکس ،زیبا می شوند ای عکس من.....حجت اله حبیبی...
نزدیک پاییز که میشهدلم هوری میریزهخودمو جای تک تک برگ ها میزارمزیر پای عابرای عاشقی کهعکس های دونفره اشون میگیرن و میرن ....همونا سال دیگه پاییز "از من متنفر" میشنراستی این دل ماست که پاییز و گاهی قشنگ و عاشقانه میکنه و گاهی هم بوی مرگ میدهیا این پاییز که دل مارو بازی میده؟؟؟!!!یه وقت هایی دلم میخادتمام برگ های پاییز جمع کنموقتی که عکس های دونفره اتون تمام شدوکسی حواسش به لختی درخت ها نبودبرم همشونو بچسبونم...
تنها کسی بود که پُرحرفی هام براش عاشقانه بود. عاشقِ عینک دودی بود. کلی عکس از خودش برام فرستاده بود ولی هیچ عکسی از من نداشت.حالا بعدِ نُه ماه، اصرار داره همدیگه رو ببینیم !یه برچسب می زنم روی دماغم و با خودم می گم: اگه نخندم وُ لبام رو غنچه نگه دارم همه چی حلّه!همون جایی که قرار گذاشتیم نشسته. با همون عینک ِ دودی و تیپِ همیشگیِ توی عکس هاش. عصای سفیدش رو که می بینم در جا، چسب رو می کَنم. دیگه لازم نیست لبام رو غنچه نگه دارم.محسن...
در عکس هایش که برایم می فرستادهمیشه تنها بوددر خیابانپارکخانهفکر می کردم بی منهرجا برود تنهاستو منچه ابلهانهعکاس را ندید می گرفتم....
مرا جای دوری جستجو مکنهمین جا هستم ...در همین کره ی خاکیدر همین حوالی خاطره های زمینیدر همین عکس هایی که لبخندهایم را ثبت می کنندهمین جا هستمکنار قلبت ...گوشه ای ساکت نشسته اممرا در میان تپش های قلبت جستجو کنرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
یادت می آید گفتی عاشق عکاسی بودی و من گفتم من عاشق کفشهای ورنی دخترانه امرمی خواهند کفش ورنی سفید بپوشم می دوم می دوم به گذشته به دور دور دورچه می دانی شاید سال های دور وقتی تو عکاسی می کردی من اشتباهی در عکست افتاده باشم حالا تو هم فکر کن شاید در گوشه یکی از عکسهایت یک دخترک ریزه میزه با کفش ورنی افتاده باشد شاید از همان عکس اتفاقی من به تو دوخته شده بودم و خودمان خبر نداشتیمسازهای آبی سولمازرضایی...
دنیایِ بعد از رفتنت مثل سراب استبا قرصهای هرشبم حالم خراب استتا انتهای مرزِ بیداری نشستم شب تا سحر چشمم به روی عکسِ قاب استعاشق که باشی ابتدا باید بدانیدنیای تو اندوه ممتد، اضطراب استهرلحظه غرق عشق بودن هم همیشهمانند یک پرسش شد امّا بی جواب استتقدیر با من باز هم لج کرده انگاربازیچه ی دستش شدن توصیفِ ناب استپودِ مرا از تارِ تن از هم گسست وروحم جدا از تن شد و گویی که خواب استدلواپس فردای نامعلوم هستماین زندگی چ...
تومرد دل کندناز چشم هایم نیستی!این رااز نگاه هر شبتبه عکسم می فهمم!یواشکی هایتهمیشه دلم را می لرزانند!...
نه عکس هایت خاطره شد،نه حرف هایت!اما ،،،\بوی عِطرت\همیشه با من ست!...
من اگه کلاس های عکاسی میرماگه رشته ی عکاسی رو انتخاب کردماین همه تلاش کردنافقط واسه اینه که تو رو حرفه ایبه تصویر بکشم..مهارت خودمو نشون بدمکه بهترین عکس ها رو از تو بگیرمدیدی میگن طرف خودش از عکساش بهتره ، بد عکسه و فلان..من میخوام یه جوری از تو عکس بگیرم که همه تو این بمونن که خودت بهتری یا عکساتلقب بد عکس بودن که نباید مال تو باشه..تو وقتی حسِ عکاس بودنو واسه من زنده کردیته تهه این درجا زدن های منواسه عکاس شدن!تو باید...
به لطف بوسه بر عکس تو، روی صفحهٔ گوشیهمین امروز یا فردا، لبم از کار می افتد!...
برای من لبخندتچشم نوازترین منظره ی دنیاست...وقتی میگویم نگاه ت را به دوربین بده،حالا بخندبی وقفه بخندتو فقط برایم بخندمن خودم از هزاران زاویه ثبتش میکنم......
کاش...بودن ها را عکس نمی گرفتیمکه نبودن ها، آینهٔ دق شوند......
دلتنگی، دقیقا همان بخشی از عکس است که بریده نشده، برای کسی که بریده شده است....
همه تصاویر غیر طبیعی هستند. همه تصاویر غم انگیز هستند زیرا در مورد افراد مرده است. نقاشی هایی که در یک زمان خاص یا با یک اتفاق خاص فکر نمی کنید. با عکس ها همیشه فکر می کنم دارم به چیزی مرده نگاه می کنم....