شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
من بیشتر دوست داشتم دراز بکشم و فکر کنم. همه اش فکر می کردم. همه اش خوابهایی می دیدم عجیب و غریب. نمی ارزد بگویم چه خوابهایی! من آن همه وقت همه اش از خودم می پرسیدم چرا آنقدر احمقم. اگر دیگران نفهم هستند و من یقین می دانم که نفهمند، پس چرا خودم نمی خواهم عاقلتر شوم. بعد دانستم که اگر منتظر شوم تا همه عاقل شوند، خیلی وقت لازم است. بعد دانستم که چنین چیزی هرگز نخواهد شد. مردم تغییر نخواهند کرد و کسی آنها را تغییر نخواهد داد و نمی ارزد انسان سعی...