سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات...
تنت بناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزردهٔ گزند مباد سلامت همه آفاق در سلامت توست به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
آتش زُهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت حافظ این خرقه ی پَشمینه بینداز و برو
تا سر زلفٖ تو در دست نسیم افتاده است دل سودا زده از غصه دو نیم افتاده است
جان به هوای کوی او خدمت تن نمی کند...
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی ..
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش
بس تجربه کردیم در این دیر مکافات با دردکشان هر که درافتاد برافتاد
ترکِ کام خود گرفتم تا برآید کامِ دوست...
لابه بسیار نمودم که مرو سود نداشت
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست؟!
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست...
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور... آواز ایران شجریان️
چشمت به غمزه ما را خون خورد و می پسندی...
خوش بیاسای زمانی که زمان اینهمه نیست....
سایه ای بر دل ریشم فکن ای گنجِ روان که من این خانه به سودای تو ویران کردم
غبار غم برود،حال خوش شود....
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت...
وقت است کز فراق تو و سوز اندرون... آتش در افکنم به همه رخت و پخت خویش
اى جان به چه زنده اى..؟! که جانانت نیست...
صبر است مرا چاره هجران تو لیکن چون صبر توان کرد که مقدور نماندست
به خواب نیز نمی بینمش، چه جای وصال؟