جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
فرض،این بود که مجنون تو باشم تا ... حیفحکم،این بود که هرگز نشوی لیلا ... حیف تو همان دختر خوب دم بختی و هنوزمن همانم که نزد گل به سر دنیا ... حیف من به هر ساز تو رقصیدم و هی رقصیدمآدمت هم شدم اما نشدی حوا ... حیف کاش روزی برسد تا که تو ای یوسف عشق ...خبر آمدنت شاد کند ما را ... حیف شیرم و با همه ی شیری خود معترف امبچه آهوی تو انداخت مرا از پا ... حیف شاعرت هم نشدم ، دکتر و اینها به کنار ...پدرم خواست مهندس بشوم ام...
میخواستم که عقده ی دل وا کنم ولیامشب به احترام غمت لال...بگذریم......