جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
من کشورِ بی تو، خانه ی ارواحم، متروکه ای بدونِ در و بی پیکرمانند سرنوشتِ بیابانها، خشکیده تا نهایت خود یکسرمن جام جم بی تو... بتکده هایم را درهم شکسته با تبرش دستیویرانه، خسته، ریخته، پاشیده، این است حال بتکده بی آذرعرب گوشت های مرا خورده، مغول استخوان جناق ام راجز لاشه ی علیل، چیزی نمانده از بدنم دیگرحالا که در خاک جهل گشته ستونهایم، فرقی نمیکند چه بخوانندم یک دشت، خاک روبه ا بینِش خلخالی یا شهرِ باستانی، از این منظرطی کر...