
خوش بین
دلنوشته های محمد خوش بین
نه بدبینم نه خوشبینم تو را با چشم دل دیدم
نمیدانی نمیدانم چه شد ای گل تو را چیدم
امشب گذرد فردا دنیای دگر دارم
با یاد تو میخوابم سودای تو سر دارم
چه خوش شود آن دردی از عشق تو گر باشد
آسان شود هر درسی شب مشق تو گر باشد
تنها نشود هرکس یارش تو اگر باشی
جان را بدهد در دم دارش تو اگر باشی
در...
امشب گذرد فردا دنیای دگر دارم
با یاد تو میخوابم سودای تو سر دارم
چه خوش شود آن دردی از عشق تو گر باشد
چه خوش شود آن درسی شب مشق تو گر باشد
تنها نشود هرکس یارش تو اگر باشی
جان را بدهد در دم دارش تو اگر باشی
اول تویی آخر تویی من را تو سردار آرزوست
عشقم تویی در راه تو این سر بر دار آرزوست
لعنت به هر لب جز لبم که بر لبت بوسه زند
دل پای عشقت داده ام ای عشق دلدار آرزوست
اول تویی آخر تویی باشی تو سردار آرزوست
عشقم تویی در راه عشق این سر بردار آرزوست
لعنت به هر لب جز لبم که بر لبت بوسه زند
دل پای عشقت داده ام ای عشق دل دار آرزوست
رفتم از خانه به بیرون به خیابانی که
از همان خانه که دیگر شده زندانی که
در دلم آشوب و نم نم باران بزند
سیل از اشکم به جوی خیابان بزند
غرق رویای تو و هرچه که خوانم همه توست
بیگمان هرچه از عشق که دانم همه توست
آمدم تا...
عشقم به تو نوشتم یک قصه ی خیالی
در انتظارت بودم بازم در این حوالی
دیگر نمانده در من حسی برای ماندن
از هرچه آرزو بود این سینه گشته خالی
به روی شیب شیشه با گریه خنده کردم
دیدم که روزی آید از انتظار پیرم
شاید چنین نوشتی از تو...
از پول نگاه و نظرش قسمت ما شد
یک عمر دویدم عرقش قسمت ما شد
دیدم عسلی وعده فردا به دلم داد
آمد عسل اما شکرش قسمت ما شد
هی داد زدم بخت من آخر به کجا رفت
بخت آمد و یک کله خرش قسمت ما شد
ده دختر همسایه...
عشقم به تو نوشتم یک قصه ی خیالی
در انتظارت بودم بازم در این حوالی
تا سور و سات نازت فریاد سینه ام شد
برگرد بی تو گشتم پاییز خشکسالی
دیگر نمانده در من حسی برای ماندن
از هرچه آرزو بود این سینه گشته خالی
گفتی چنین جوابم از تو...
گریه می خندم روی شیب شیشه ای
که جدا کرد مرا از خوشبختی
یک دست بی سامان بر آن خم کردم
بی فایده و عاجزانه، چندان که بتوانستم
فاصله ی کوتاهی بود دلم را از آرامش فراخوانده
اما بودن آن سوی شیشه، تنها گناه من بود
دست در دست تو لب های تو بوسیدن دارد
بوی تو چون بوی گلی ست که بوییدن دارد
هر قدم سوی تو می آید و در بی خبری است
کوچه به کوچه با یاد تو دویدن دارد
تمام حاجیان دورت بگردند
تمام بی کسان محبوبت هستند
تمام حوریان و جنیان هم
به دورت یکسره در حال رقصند
کاش بهاران شود و سال به پایان نرسد
دل به بیابان نزند عشق به زندان نرسد
حلقه به هر در بزنم به هر طرف سر بزنم
تا که غم از دوری تو به سوی هجران نرسد
نه بدبینم نه خوش بینم تو را با چشم دل دیدم
نمی دانم تو می دانی چه شد ای گل تو را چیدم
ای تلخ ترین سخت ترین حادثه بودی
رفتی و نگفتی به که دلباخته بودی
تنگترین ای زخم ترین دل به تو سوگند
در خاطر او گوشه ای از حاشیه بودی
بیگانه و بیگانه تر از من چه کسی بود
ای دورترین دورتر از فاصله بودی
دلداده و دلدارتر از من...
قبلاً چه کسی بودم روزی که تو را دیدم
قبل از تو ندارم یاد از خاطره پرسیدم
دل خسته ترین شاهم از کیش تو در ماتم
آهنگ جدایی بود با ساز تو رقصیدم
و آنان که عشق را می شناسند آرامند و آرامش می بخشند
تمام ترسم از .....روز های بیهوده است
و خستگی من از جنگهای بیهوده است
که خستگی ام از آن روزیست فهمیدم
برای هیچ بود ........ روزها که جنگیدم
بعد از تو کسی با دل من یار نباشد
دل بردی و بی دل را دلدار نباشد
دل بی تو نبیند گر دلبر که باشد
غیر از تو کسی بر دل غمخوار نباشد
آن قدر به دنبالت راه رفته ام که
جاده ها هم عادت کرده اند
یکی مثل تو رفت و شد کیمیا
یکی مثل من ماند و شد بی صدا
یکی مثل کفشی درون پات شد
یکی مثل من کیش در مات شد
خیالم تویی که شدی واژه ها
که جوشیدی از پشت آن پرده ها
بدون تو هر کاری غلط کردنه
بدون تو به...
قبلاً چه کسی بودم روزی که تو را دیدم
قبل از تو ندارم یاد از خاطره پرسیدم
دل خسته ترین شاهم از کیش تو در ماتم
رفتی و از فردایت جای تو ترسیدم