من تو را مثلِ آخرین روزِ هفته مثلِ پنج دقیقه خوابِ بیشتر مثلِ یک صبحانه یِ دورهمی مثلِ بویِ سنگکِ داغ، دوست دارم من تو را مثلِ یک چایِ دبش و گرم مثلِ یک صندلی کنارِ شومینه مثلِ یک کلبه یِ چوبی در دلِ جنگل، دوست میدارم من تو را...
ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه ، برای خودش جلز جلز...