تو که نیستی نه شاعرِ ماهری هستم؛ نه خیاطِ خوبی؛ تمامِ عاشقانه ها یم بر تنم کوتاه میشوند
چه زیبا گفت پیرمرد خیاط زندگى هیچوقت اندازه ى تنم نشد حتى وقتى خودم بریدم و دوختم ...
فقط یک نفر را می شناسم که معقول و سنجیده رفتار می کند/ او خیاط من است زیرا هر بار که من را می بیند از نو اندازه گیری می کند. بقیه به معیارها و عقاید کهنه ی خود در مورد من پایبند هستند!