متن شاعر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شاعر
زندگی شعرست و قصه
وتو شاعر و قصه گو
وپایان ،چاپ اثرهایت
من شاعرم از دیدگان ناز میترسم
از لیلی و از مهوش و مهناز میترسم
در کوی و برزن های این شهر پر از مامور
از عابران چون افسر و سرباز میترسم
از بس که از تاب طناب دار میترسم
از ارتفاع و لذت پرواز میترسم
تا کی روم سوی خطر...
عسل
از لب و لبخند تو ظرفی طلب دارم عسل
شب به شب هر نیمه شب یک وعده مهمانم غزل
صورتم با سیلی ام سرخ است و در ویرانه ها
زیر سقف آسمان میخوابم و روی کمل (کاه)
میسرایم قطعه شعری با وضو وارد شوید
شاعران شد نیمه شب ،...
بگذار شاعر بمانم!
بگذار شاگردی تنبل و بی هنر باشم،
چرا که نمی توانم،
کلمات را به خوبی بیاموزم
و نه می توانم،
با درک رنگ ها،
دوست داشتن تو را ترسیم کنم،
اما خوب می دانم که می توانم،
جز تو بر همه کس چشم بپوشم...
شعر: علی پاکی...
عاشق فصل بهار وگل وسرو وچمنم
شاعرم شاعر باران ونسیم سحری
عطر گلزار وپراکنده به هر رهگذرم
دل ودین باخته ی دلبر شیرین شکری
حس پاییزی من عشق بود همراهش
عشق شرح دگری بهر تو و من دارد
وهزاران غم واندوه است اندر راهش
عاشقی شور وشری خاص به دامن...
با این همه تنهایی و این همه پاییز
در پایان فقط شعر است
که برای شاعر باقی می ماند.
و ستاره ها را از خواب بیدار می کند
که به شب بفهماند
این همه تنهایی و
این همه پاییز را تمام کند.
شعر: ابراهیم اورامانی
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
درون جنگلی تنها و دلگیر
کنار برکه ای در حال تبخیر
شبیه ماهی خوابیده بر خاک
پلنگ افتاده بر آغوش تقدیر
ابوالقاسم کریمی
3/شهریور/1403
ورامین
به قول او
هر داستان نویسی ،
شاعری شکست خورده است !
برای اینکه آزادی ماندگار شود،
باید شاعر بمانی.
شاعری که از چشمانت مصرع شعر بسراید و
لبخندهایت را به اسارات بکشد.
شعر: خالد بن علی المعمری
ترجمه از متن کُردی: زانا کوردستانی
زودتر عشق خودت را تو بگو با معشوق.
تا نباشی نفر سوم هر رابطه ای.
شاعرتکخانه ها: مصطفی مدرس پور.(ممنوعه ها)
من چرا شاعر و عاشق نشوم، وقتیکه
سی و دو حرف الفبا همه مجنونِ توأند.
شاعر: مصطفی مدرس پور
تکخانه ها
ممنوعه ها
سلام ای آنکه جا, در توس داری.
دو تا گلدسته چون فانوس داری.
ضریحت منزل باران بوسه است.
لیاقت بر هزاران بوس داری.
هزاران عاشق دلداده داری.
هزاران غرق در کابوس داری.
هزاران عاشق علامه ی دهر.
چو افلاطون و دیجانوس داری.
گدایان در تو خسروانند
گدایانی چوکیکاووس داری
گداییِّ...
سحرِ حصار
از خودت
خطی بکش
بر دور من
سِحر گردم
شَوَم محصور تو
ای یارِ من
محصور عشقِ
نازنینی مثل تو
اندازه ی دنیا
بگردم گرد تو
خط خود خوانا بکش
ای عاشق زیبا سرشت
تا کشم منّت تو را
در جهنم هم بهشت
خط تو بر دور من...
در گذران زمان
من گرفتارِ تو
در حرم کوی تو
مست و خرامان، من
از کرم بزم تو
هرچه که آید قبول
شور و حرارت ز تو
آنچه شرور است من
در قلم وصف تو
هرچه نگارم، کم
در طلب عشق تو
ساقی و مطرب، من
از نظر روزگار
عاشقِ...
ساعت دقیقا هشت با باران رسیدم
قطره به قطره آسمان را می دویدم
جای کبوترهات گشتم دور گنبد
خورشید را پابند فرمان تو دیدم
تا کم شود بار گناه از روی دوشم
از چشم بارانیِ خود منت کشیدم
لبریز شد از عطر باران جانمازم
در سجده ام طعم اجابت را...
باران بهار و عطر احساسم باش
خوش رایحه و رنگ گل یاسم باش
بازیگرِ صحنه های ِ حساسم باش...
بهزادغدیری
بگو از این منِ دل خسته ی شاعر چه می دانی؟
گرفتارم به دردی که ندارد هیچ درمانی!
هزار اندوه در دل دارم اما باز می خندم
اگر در گریه خندیدی بدان بدجور ویرانی!
نگو از گل! نگو از باغ! من تفسیر پاییزم
که روحم مانده در هر کوچه ی...
رد می شوم از بلور کاوه
مثل نور،
از میان درهای بسته
مثل صوت،
از روی قله های ندیده
مثل باد ،
از زیر اقیانوس
مثل آب،
من
شاعرم.
به گلویِ بریده یِ قلم
قسم،
به کاغذ مچاله ی آن گوشه ها
قسم،
تو شعر آخرم نیستی،
اما
آخرین شاعرِ این کوچه ها منم
در صفِ نان .