پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
اگر یادت رفته،آقای عزیز،بگذار یادت بیندازم: من زنت هستممی دانم که زمانی از این بابت خوشحال بودی ولی حالا شده اسباب ناراحتی ات.می دانم خودت را به آن راه می زنی انگار که وجود ندارم و هیچ وقت وجود نداشته ام،چون که نمی خواهی وجهه آت جلو آدم های با کلاسی که باهاشان نشست و برخاست می کنی خراب شود.می دانم زندگی معمولی در نظرت احمقانه است،این که مجبور باشی سر وقت برای شام به خانه بیایی و ....._دومنیکو استارنونه_بخشی از کتاب بندها_مترجم ا...