پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بیشتر مشتریان می خواهند بویی بدهند مثل آنهایی که آرزو دارند باشند، نه کسی که در گذشته بوده اند؛ اما عطرسازها همیشه تلاش می کنند تا رایحه ای را به دست آورند که مکان ها مردم و لحظات خاصی را به یادمان بیاورد. این چالش بزرگی است، نه تنها اینکه رایحه را درست به دست آوری، بلکه همان تجربه ی کامل را به یاد آوری.کلکسیونر عطر نوشته ی کتلین تساروترجمه ی فروغ مهرزاد...
حکایت آزمانعشقِ آزمان دختر همسایه بود ولی نتوانست از شَرگیری دست بردارد. شَرّ مادرزاد. تَرکِ سر می کرد، ترک دردسر نمی کرد. قاتی می کرد، زنجیر پاره می کرد. فلک و فردوس نمی توانست آرامش بکند؛درگیری با نگهبان،خودزنی،برهم زدن دادگاه،حمله به قاضی.فقط خودکارِ میرزا بنویس های جلوِ دادگستری محله ی چلّه خانه ی رشت را نکرده بود یکجاشان. آن قدر بی کله بود که هیچ کس نخ نمی بست به دُمش. جفتکش به ابر کارگر بود. شر می خرید، چک نقد می ک...
هزار و یک حکایت دارد زندان لاکان رشت، هزار تا را باور کنند، این یکی را نمیکنند، یک شب درِ بند محکومین مرد باز شد، یک دختر را انداختند درونش.بند محکومین نوشته ی کیهان خانجانی...
عشقی که باعث بی خوابی یا گریه بشودعشق نیست.اگر عشقتان شبیه جنگ به نظر می رسد،بهتر است وقتتان را تلف نکنید._ناتاشا لان_از عشق گفتن_ترجمه ی مهسا صباغی...
بچه های کوچک از بیان احساسات واقعی خود نمی ترسند. آن ها به قدری مهربان هستند که اگر عشق ببینند در آن ذوب می شوند. آنها اصلاً از دوست داشتن نمی ترسند. این توصیف یک انسان طبیعی است. دون میگوئل روئیز / برشی از کتاب چهار میثاقترجمه ی دل آرا قهرمان...
امشب،غمگین ترین شبِ زندگیِ من است،چون می خواهم بروم و قرار نیست برگردم.فردا صبح درست وقتی که زنم،که شش سال با او زندگی کرده ام،با دوچرخه اش برود سرِ کار و بچه های مان برای توپ بازی بروند پارک،خرت و پرت هایم را می ریزم تویِ ساک و از خانه می زنم بیرون.می خواهم بدون این که کسی من را ببیند با اتوبوس بروم..._برشی از کتاب نزدیکی_حنیف قریشی_ترجمه ی نیکی کریمی...
دنیا با تصورات ما ساخته می شود،چشمان مان به آن زندگی می بخشد،دستان مان به آن شکل می دهد و خواسته های مان آن را شکوفا می کند.ما به زندگی معنا می بخشیم نه این که آن را از زندگی برداشت کنیم.فقط همان چیزی را می بینید که می خواهید،همین و بس.باید دنیای جدیدی خلق کنیم. برشی از کتاب نزدیکی حنیف قریشی ترجمه ی نیکی کریمی...
اگر یادت رفته،آقای عزیز،بگذار یادت بیندازم: من زنت هستممی دانم که زمانی از این بابت خوشحال بودی ولی حالا شده اسباب ناراحتی ات.می دانم خودت را به آن راه می زنی انگار که وجود ندارم و هیچ وقت وجود نداشته ام،چون که نمی خواهی وجهه آت جلو آدم های با کلاسی که باهاشان نشست و برخاست می کنی خراب شود.می دانم زندگی معمولی در نظرت احمقانه است،این که مجبور باشی سر وقت برای شام به خانه بیایی و ....._دومنیکو استارنونه_بخشی از کتاب بندها_مترجم ا...
آنچه امروز فهمیدم… «۸آبان»«وقتی کتابی را میخوانید ممکن است در لحظه چیز زیادی از آن را نفهمید اما این خوانده ها در ناخودآگاه شما ذخیره میشود پس لطفا به خواندن ادامه دهید.»در ابتدا باید بگویم که «ناخودآگاه» مفهومش با «ناآگاهی» کاملا متفاوت است. شما اطلاعاتی را در پس زمینه مغزتان دارید که احتمالا باید در موقعیتش قرار بگیرید تا بتوانید از آن اطلاعات استفاده کنید. من از آن دست آدم هایی هستم که؛ اولا باید کتاب را با صدای بلند بخوانم و ثانیا با ...
ویکتور هوگو:« خوشبخت» کسی است که به یکی از این دو چیز دسترسی دارد: کتابهای خوب یا دوستانی که اهل کتاب هستند....
امروز صبح ،ناچار شدم با او خداحافظی کنمفکر میکردم اگر او برود من میمیرماما نمردمچون او رفت و من هنوز اینجا هستمهنوز دارم زندگی میکنمهنوز نفس میکشم ..._برشی از کتاب *ما تمامش می کنیم*_کالین هوور...
اینکه بتونی دوباره خودتو پیدا کنی،شاد باشی،قوی باشی،ایمان پیدا کنی،بعد از صدمه خوردن سر پا بشی و تمام جراتتو به کار بگیری و پیشرفت کنی،اینا همه نیازمتد تلاش زیاد هستن و سریع به دست نمیان.راحت نیست اما ممکنه._ریچل هالیس_فاجعه ای که انتظارش را نداشتم...
اژدهای کوچک گفت:این شمع خیلی کوچیکهپاندای بزرگ گفت:هر چقدر نور کم باشه،باز از تاریکی بهتره_جیمز نوربری_پاندای بزرگ و اژدهای کوچک...
پاندای بزرگ پرسید: کدومش مهمتره، سفر یا مقصد؟اژدهای کوچک جواب داد: همسفر_جیمز نوربری_ پاندای بزرگ و اژدهای کوچک...
کتاب ها بویی مثل ادویه دارند...
یه روز صبح چشمات رو باز می کنی و می بینی که یه نفر که همیشه بود دیگه نیستکسی که باهاش بزرگ شدی ،خندیدی، گریه کردی ،راه رفتی، کتاب خوندی برای همیشه رفته...نمی دونی چرا نمی دونی کجا باید دنبالش بگردی نمی دونی از کی باید سراغش رو بگیری فقط می دونی رفته...
چرا به جای لعنت فرستادن به تاریکی چراغی روشن نمیکنی؟ ژان تولی مغازه خودکشی...
زندگی همینه که هست.اگه سخت بگیری، اونم بهت سخت می گذرونه. این ماییم که بهش ارزش می دیم.با همه ی کمبودهایی که این دنیا داره، زیبایی های خودش رو هم داره.نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم.نمی شه باهاش جنگید!بهتر اینه که نیمه ی پر لیوان رو ببینیم. ژان تولی مغازه خودکشی...
ما عشقی رو قبول می کنیم که فکر می کنیم لیاقتش را داریم-استیون چباسکی-برشی از کتاب مزایای منزوی بودن-ترجمه ی کاوان بشیری...
همیشه کتابی برای خواندن دم دست داشته باشید. کتاب مثل گذرنامه است، مگر اینکه شما را به جاهای جدید نبرد. کتاب می تواند شما را تا گذشته یا آینده ای خیالی یا به درون ذهن فردی دیگر ببرد. .خنده لهجه ندارهفیروزه جزایری دوما...
رابطه جنسی برای زنان محصول جانبی صمیمیتِ رابطه است؛ در حالی که برای مردان عنصر گرمایشی است که آن ها را برای ایجاد پیوند عاطفی، گرم می کند. زنان پیش از آغاز رابطه جنسی نیاز به صحبت و ایجاد احساس نزدیکی و صمیمیت دارند؛ در حالی که مردان برای صحبت کردن و احساس صمیمیت نیاز به رابطه جنسی دارند. رابطه جنسی برای مردان عمدتاً یک پدیده جسمی است؛ در حالی که برای زنان روشی برای پیوند عاطفی است.✍ بلیندا لاسکمب کتاب :علم و هنر باهم ماندن...
ترجیح میدم خودم باشمخودم باشم و دمغ باشم بهترهتا اینکه کسی دیگه باشم و خوش باشم...آلدوس هاکسلی 📚 دنیای قشنگ نو...