پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
رفته بودم یه شرکتی برای اینسپکشن، یه بنده خدایی مسئول بود کلی کارای منو رفع و رجوع کرد تا عصر. اول کار که خیلی صمیمی دست دادم، موقع خدافظی من باز دست دادم، در همین حین که دستش تو دستم بود کلی تشکرم کردم ازش، رفاقتی طور هم یه دستم گذاشتم پشت کمرش، یارو تسمه تایم پاره کرده بود رسم...