زاهاریا استانکو: آدم یک بار که بیشتر عمر نمی کند ، یک بار هم بیشتر نمی میرد ؛ خب پس مرگ یک بار شیون هم یک بار ! جای آنکه بی حرف و بی صدا مثل خر زیر بار بترکیم ، بگذار در حالی که داریم برای حق زندگی مان...
زاهاریا استانکو: آدم درختهایی را میبیند که کم رشدند، گره دار و کج و کوله اند، ظاهرشان توی ذوق میز ند! مگر جنگل برای خاطر این جور درخت ها زندگی را به خودش حرام میکند...!
زاهاریا استانکو : دشنام دادن به کشیش و ارباب و بخشدار که، هیچ! اصلا فکرش را هم نباید کرد… این دیگر از هر گناهی که به خیالت برسد بزرگتر است. بدان و آگاه باش که اگر گناهت این است پدرت درآمده! بهتر است فکری به حال و روز خودت بکنی!...
زاهاریا استانکو: به راستی که ما آدم ها چه حیواناتی هستیم ! سر هیچ و پوچ پدر هم را در می آوریم از همدیگر تنفر نشان می دهیم زندگی همدیگر را زهرآلود می کنیم و درست موقعی به غلط کردن می افتیم ؛ که دیگر خیلی دیر شده ...