جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
زاهاریا استانکو:آدم یک بار که بیشتر عمر نمی کند ، یک بار هم بیشتر نمی میرد ؛ خب پس مرگ یک بار شیون هم یک بار !جای آنکه بی حرف و بی صدا مثل خر زیر بار بترکیم ، بگذار در حالی که داریم برای حق زندگی مان می جنگیم بمیریم...
زاهاریا استانکو: آدم درختهایی را میبیند که کم رشدند، گره دار و کج و کوله اند، ظاهرشان توی ذوق میز ند!مگر جنگل برای خاطر این جور درخت ها زندگی را به خودش حرام میکند...!...
زاهاریا استانکو :دشنام دادن به کشیش و ارباب و بخشدار که، هیچ! اصلا فکرش را هم نباید کرد… این دیگر از هر گناهی که به خیالت برسد بزرگتر است. بدان و آگاه باش که اگر گناهت این است پدرت درآمده! بهتر است فکری به حال و روز خودت بکنی! چون در این صورت نه فقط بعد از مرگ تو آتش جهنم کباب می شوی بلکه با تازیانه و قنداق تفنگ هم خرد و خمیرت می کنند. دست کم مشت و لگد مفصلی تو دک و پوز و دنده ات می زنند....
زاهاریا استانکو:به راستی که ما آدم ها چه حیواناتی هستیم ! سر هیچ و پوچ پدر هم را در می آوریم از همدیگر تنفر نشان می دهیم زندگی همدیگر را زهرآلود می کنیمو درست موقعی به غلط کردن می افتیم ؛که دیگر خیلی دیر شده ......