من سخت نمیگیرم ! سخت است جهان بی تو ...!
دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست چاره بعد از تو ندانیم بجز تنهایی...
من اختیار خود را تسلیم عشق کردم همچون زمام اشتر، بر دست ساربانان...
مکن یارا دلم مجروح مگذار...
سعدیا گر همه شب شرحِ غمش خواهی گفت شب به پایان رود و شرح به پایان نرود
وجودی دارم از مهرت گدازان...
یادِ تو مصلحتِ خویش بِبُرد از یادم
چاره بعد از تو ندانیم به جز تنهایی...
دست من گیر که دست از دو جهان وادارم ...
گویی همه عالم ظلمات است و تو نوری....
گر همه دشمنی کنی از همه دوستان بهی️
عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد
هر کس، به تعلقی گرفتار ....
چنانم در دلی حاضر که جان در جسم و خون در رگ...
رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما ..
ما بماندیم و خیال تو، به یک جای مقیم ...
انصاف نباشد که من ِ خسته ی رنجور پروانه ی اوباشم و او شمعِ جماعت
با تو بودن، ز همه دست کشیدن دارد...
جان من وقت نیامد که به تن بازآیی
به نقد اندر بهشت است آن که یاری مهربان دارد ️️️
خبرت خراب تر کرد جراحت جدایی چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
ای روی دل آرایت،مجموعه زیبایی
من ز فکر تو به خود نیز نمی پردازم..
جز یاد دوست هرچه کنی عمر ضایع است...