گر بیایی دهمت جان و نیایی کُشدم غم من که بایست بمیرم چه بیایی چه نیایی
خرم تنی که جان بدهد در وفای یار ...
تورا چه غم؟ که یکی در غمت به جان آمد.
عشقت، بنای عقل به کلی خراب کرد...
ما را به خیر تو امید نیست، شر مرسان.
سختم آید که به هر دیده تو را می نگرند
گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست همچنانش در میان جان شیرین منزل است
خرم آن روی که در روی تو باشد همه عمر ...
رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما...
که هر که وصلِ تو خواهد؛ جهان بپیماید...
گر بیایی دهمت جان ور نیایی کشدم غم من که بایست بمیرم چه بیایی چه نیایی
درون ما ز تویکدم نمیشود خالی...️
کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست بر زمستان صبر باید طالب نوروز را...!!!
غلام دولت آنم که پایبند یکیست ...
شهری زغمت بیدارند...!
آسوده: تنی که با تو پیوست...
آدمی نیست که عاشق نشود فصلِ بهار هر گیاهی که به نوروز نجُنبَد حَطَب است
بختِ آیینه ندارم که در او می نگری
مارا همه شب نمیبرد خواب...
مرهم به دست و مارا مجروح میگذاری..!!
ما را نگاهی از تو تمام است اگر کنی.. ️️️
ز خاک سعدی شیراز بوی عشق آید هزار سال پس از مرگ وی گرش بویی یکم اردیبهشت روز بزرگداشت سعدی گرامی باد
من از قیدت نمی خواهم رهایی...
بی تو، همه هیچ نیست در مُلکِ وجود ... وَر هیچ نباشد، چو تو هستی، همه هست ! ️️️