متن رهایی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات رهایی
༺ آسماט بـہ ما آموخت
براے رسیـבט ب ماهش ، بایـב بلنـב پرواز بوב…
زده بر پای دل، زنجیرِچون وچند، دستِ عقل
اگر عاقل شدن این است، پس دیوانگی بهتر.
باورِ مجبورم!
هر قدر هم که ابر بپرورانی
گوشهی گمشدهی آسمان، پیداست
با تکان دادنِ فصلها
بیدار نمیشود زندگی
با شوکهای «طاقت بیاور، طاقت بیاور»
قلبِ غمگین
از درد
بر نمیگردد
چشمبندت را بردار!
آسمان،
همه جا یک رنگ نیست...
میروم کوچه دیوانگی و عشق و جنون را
کوچه ایست با دنیای خیالهای شیرین که کمتر کسی را به آن ره یابد
هرکه بیند، گوید دیوانه ای بیش نیست
رهایی هست و آزادی اندیشه و هرچه دل تنگت میخواهد
که البته خدا هم دست دیوانه ام در دستانش و هرچه...
سیزدهبدر، وقتی زمین، دلت را صدا می زند…
امروز، روزیست که باد، زمزمهی هزار آرزو را با خود میبَرَد
روزی که زمین، گرهی دلها را باز میکند و رودها، دردها را میشویند. امروز، همه چیز بوی رهایی میدهد
بوی دلهایی که سبز میشوند…
سبزه را گره نزن که اسیر شود،...
چقدر در دلت شبها آسمان پر از پرنده است
و تو با بالهای زخمی
هنوز هم میخواهی به آسمان پر بکشی
چند تا پرنده بغلت داری، هر یک از آنها را که پرواز نکردهاند
و نمیدانی کدام را آزاد کنی
کدام را در خود نگه داری
آنها که در دل...
➷➷➷➷➷ ـבر زنـבگے هرچـہ از وابستـہ گے בور تر شویم دلبسته تر تر خواهیم شد. .
ـ؋ـاصلـہ בلبسته تر مے کنـב ،از وابستگے کم نمے کنـב .. ….
به آرزوهایم قول پرواز ب اوج را دادم..
بر روی بالهای موفقیت خود را رها میسازم و ب سمت بالا اوج می گیرم بذر امید در دلم روئیده است..
تو صبح سپیدی،
که در تاریکی شب،
نوید میدهد،
طلوع خورشید را.
امید فردایی،
شوق رهایی،
روشنایی راهی؛
تو سپیدی.
با دلواپسی هایتان چه کنم
سرتان به کارخودتان گرم باشد
میدانم آنچه درطی سالیان با کرختی زندگیم،حال درو کرده ام را چگونه آسیابش کنم
نیازبه آسیابان ندارم
از شما بخیر،و ازما به سلامت
چه قدر دنیا قشنگ تر میشد همه بی سیاست
در وسط میدان بازی می کردند…
بی نقاب باشیم
تمام خاطراتم لبالب از درد و گسستن است،
با خودم می اندیشم:
شاید من دره ای همیشه گرفتار در زیر مه باشم!...
برای رهایی ام،
نترس و غربتم را پایان ده و
در لحظات این روزگاران،
خودت را نمایان کن!
شعر: ریباز محمود
برگردان: زانا کوردستانی
درد وقتی درسشو بهت داد
رهات می کنه
شما که ادعایِ نوینِ پیمبری دارید
مگر رهگذری آیین تان نیست؟
چرا در چاه طناب می اندازید؟
شما که سوره ی السقوط را قرائت کردید
از ناله ی لاله ی گوشم چه می خواهید؟
رهایش کنید
رهایم کنید
رها...
«آرمان پرناک»
در میان سفت ترین پوسته
مغز گردوی چرب و شیرین
منتظر رسیدن است...
اگر که رهایی را نفهمد
خود پوسیده می شود.
شعر: به ندی علی
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
ﺗﻨﻬﺎ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ،
ﺩﺭ ﺑﻨﺪ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺘﯽ
ﺩﻟﺖ ﻧﻤﯽ ﻟﺮﺯﺩ
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺍﺧﻢ ﮐﻨﺪ،
ﻫﻔﺖ ﻃﺒﻘﻪ ﯼ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﺕ ﺧﺮﺍﺏ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺗﻨﻬﺎ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ،
ﮔﺎﻣﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭﺗﺮ ﺑﺮﻣﯽ ﺩﺍﺭﯼ .
ﺍحساس ﻗﺪﺭﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﮕﯿﺮﺩ
ﮔﺎﻫﯽ...