متن رهایی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات رهایی
تو صبح سپیدی،
که در تاریکی شب،
نوید میدهد،
طلوع خورشید را.
امید فردایی،
شوق رهایی،
روشنایی راهی؛
تو سپیدی.
با دلواپسی هایتان چه کنم
سرتان به کارخودتان گرم باشد
میدانم آنچه درطی سالیان با کرختی زندگیم،حال درو کرده ام را چگونه آسیابش کنم
نیازبه آسیابان ندارم
از شما بخیر،و ازما به سلامت
چه قدر دنیا قشنگ تر میشد همه بی سیاست
در وسط میدان بازی می کردند…
بی نقاب باشیم
تمام خاطراتم لبالب از درد و گسستن است،
با خودم می اندیشم:
شاید من دره ای همیشه گرفتار در زیر مه باشم!...
برای رهایی ام،
نترس و غربتم را پایان ده و
در لحظات این روزگاران،
خودت را نمایان کن!
شعر: ریباز محمود
برگردان: زانا کوردستانی
درد وقتی درسشو بهت داد
رهات می کنه
شما که ادعایِ نوینِ پیمبری دارید
مگر رهگذری آیین تان نیست؟
چرا در چاه طناب می اندازید؟
شما که سوره ی السقوط را قرائت کردید
از ناله ی لاله ی گوشم چه می خواهید؟
رهایش کنید
رهایم کنید
رها...
«آرمان پرناک»
در میان سفت ترین پوسته
مغز گردوی چرب و شیرین
منتظر رسیدن است...
اگر که رهایی را نفهمد
خود پوسیده می شود.
شعر: به ندی علی
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
ﺗﻨﻬﺎ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ،
ﺩﺭ ﺑﻨﺪ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺘﯽ
ﺩﻟﺖ ﻧﻤﯽ ﻟﺮﺯﺩ
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺍﺧﻢ ﮐﻨﺪ،
ﻫﻔﺖ ﻃﺒﻘﻪ ﯼ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﺕ ﺧﺮﺍﺏ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺗﻨﻬﺎ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ،
ﮔﺎﻣﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭﺗﺮ ﺑﺮﻣﯽ ﺩﺍﺭﯼ .
ﺍحساس ﻗﺪﺭﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﮕﯿﺮﺩ
ﮔﺎﻫﯽ...
گاهواره می خواهم؛
آرامیدن،
امنیت،
نو شدن،
پاک شدن،
دست کشیدن روی وجودم.
مانند پاک شدن گرد و خاک از روی میز؛
برداشتن ملحفه از روی مبل؛
فوت کردن شیشه ی یک قاب عکس قدیمی.
کاش کسی دستی روی گونه ام بکشد؛
کاش اشکی سرازیر شود تا پاک کند این...
صدای باد در گوشش پیچید و چشمانش رابست تا قبل پرواز انگار کسی درگوشش آهسته می گفت:رهایی چیزی جز فرار نیست دربندباش تا بهتر بدانی آزاد بودن یعنی چه بی اختیار دستانش را باز کرد و مثل پرستو ها پرواز کرد
علیرضا نجاری (آرمان)
حین تذوق الفراشة طعم التحلیق بحریة
حین تعرف نشوة تحریک أجنحتها فی الفضاء
لا یعود بوسع أحد إعادتها إلى شرنقتها
و لا إقناعها بأن حالها کدودة أفضل.
آن گاه که پروانه طعم پرواز آزادانه را می چشد
آن گاه که سرمستی تکان دادن بال هایش را در هوا درمی یابد...
باید رها شوم !
از حَجمِ
سوالهای بی جوابِ درختان سبز
باید رها شوم !
از خَزانِ سردرگم پاییز
از نغمه های شکست خورده ی آبان
از چشم های باران زده ی اندوه
باید رها شوم !
از شِکوه های مادران سرخ ،
از برگ ریزانِ گیجِ آذر
از رُفتگران...
رها شده ام،میان این دنیاهای موازی
میان کالبد های توخالی به نام انسان
میان این،خون ها و جنگ های پی در پی
رها میان چرخش های برعکس ساعت
مرا از خود رهاندۍ بی درنگی
مرا با غم نهادی رزم و جنگی
دلم نامد جدل دارم غمت را
ولی زد بر دلم او ضرب و چنگی
اگر تمام مکاتب دنیا را بخوانی و سراغ تک تک دینها بروی
و حتی در پی یافتن سؤالاتت اندیشه های بی بأوران را هم مرور کنی ،
نشان مشترکی خواهی یافت
، که در تمام آنها نهان است
چیزی که مثل یک رشته نامرئی ، همه را به هم گره...
خود کلیدی ،
به خود آ
از بند قفل
رها