متن رهایی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات رهایی
"آزادی"
تو، فرزند طوفانها، رهرو بیقرار بادها...
چشمانت نقشهی کهکشانی است که هیچ مرزی نمیشناسد
و قلبت، پرندهای سرکش که آسمان را به زنجیر نمیکشد...
آزادی، ردپای تو بر خاکهای فراموششده
آهنگی بیپایان در ترانهی جادهها
شعلهای خاموشنشدنی در جانت که شب را میبلعد.
تو راز دانهای هستی که باد...
عشق میآید؛/ دل پرواز میکند؛/ شور میبارد؛/ شوق آواز میکند؛/ فریاد میزند:/ وه! عجب حالی!/ پوست میدرَد از خوشحالی.../ نفسی شاد؛/ تنفسی آزاد،/ موجِ وجودت را،/ تا اوج رها،/ پرواز میدهد.../ ناگاه.../ با یک تپش؛ با یک تکان،/ فرو میریزد قلب یک رویا.../ تو میمانی و حیرانی؛/ و چشمانی، مخمور...
"جادوی عشق"
در کنار تو، حتی سادهترین لحظهها
رنگ عشق میگیرند.
تاب خوردن در نسیم ملایم، صدای خندههایمان که در هوا میپیچد، دستهایی که محکم یکدیگر را گرفتهاند، همه و همه جادوی بودن با تو را نشان میدهند.
تو که باشی، دنیا سادهتر، زیباتر و پر از شور زندگی میشود....
گاهی
در چالشِ یک شکست
امّید رهایی هست...
گاه
در ساقهی شکستهی بال و پر نگاه یک قفس
فوجی از پرواز موج میزند...
دلم با برق چشمت شد هوایی
ندارد دیگر از دامت رهایی
کجایی تا ببینی التهابم
خدایی مرُدم از داغ جدایی.
ناامید میشوم
ولی بهجای خشم و تنفر
سکوت میکنم
لبخند میزنم
و به درون قلبم پناه میبرم
شجاع میشوم و بی تعلقی پرواز میکنم
میروم و دیگر بازنمیگردم
به آنجا که روح من در سادگی خویش
بی شکل، درخشان و بی انتهاست
چون شمع خواهم افروخت
تاریکیها را خواهم نواخت...
یک جایی بعد از تمام گریهها، سکوتها، شببیداریها،بعد از تموم تظاهر به خوب بودن ها ،بالاخره به نقطهای میرسی که دیگه درد نمیکشی..دیگه حس میکنی مثل قبل بابت اون
مسئله،گریون نیستی..
نه اینکه فراموش کرده باشی، نه اینکه دیگه هیچ حسی نباشه،
فقط دیگه وابسته نیستی ..اصلا انگار اون حجم...
دلتنگی نشسته کنجِ حوضِ خاطراتِ من،
به رنگِ ماهیِ غمگین، به عمقِ باورم، چه مَن.
نهفته در سکوتِ شب، صدایِ پایِ رفتنها،
همان ترانه تلخی که میخواند در سَرَم، چه مَن.
کجایِ غصه پنهانی، تو ای دلتنگیِ دیرین؟
که هر دم میشکوفی باز، به شکلِ اشکِ شبنم، چه مَن.
درونِ...
༺ آسماט بـہ ما آموخت
براے رسیـבט ب ماهش ، بایـב بلنـב پرواز بوב…
زده بر پای دل، زنجیرِچون وچند، دستِ عقل
اگر عاقل شدن این است، پس دیوانگی بهتر.
باورِ مجبورم!
هر قدر هم که ابر بپرورانی
گوشهی گمشدهی آسمان، پیداست
با تکان دادنِ فصلها
بیدار نمیشود زندگی
با شوکهای «طاقت بیاور، طاقت بیاور»
قلبِ غمگین
از درد
بر نمیگردد
چشمبندت را بردار!
آسمان،
همه جا یک رنگ نیست...
میروم کوچه دیوانگی و عشق و جنون را
کوچه ایست با دنیای خیالهای شیرین که کمتر کسی را به آن ره یابد
هرکه بیند، گوید دیوانه ای بیش نیست
رهایی هست و آزادی اندیشه و هرچه دل تنگت میخواهد
که البته خدا هم دست دیوانه ام در دستانش و هرچه...
سیزدهبدر، وقتی زمین، دلت را صدا می زند…
امروز، روزیست که باد، زمزمهی هزار آرزو را با خود میبَرَد
روزی که زمین، گرهی دلها را باز میکند و رودها، دردها را میشویند. امروز، همه چیز بوی رهایی میدهد
بوی دلهایی که سبز میشوند…
سبزه را گره نزن که اسیر شود،...
چقدر در دلت شبها آسمان پر از پرنده است
و تو با بالهای زخمی
هنوز هم میخواهی به آسمان پر بکشی
چند تا پرنده بغلت داری، هر یک از آنها را که پرواز نکردهاند
و نمیدانی کدام را آزاد کنی
کدام را در خود نگه داری
آنها که در دل...
➷➷➷➷➷ ـבر زنـבگے هرچـہ از وابستـہ گے בور تر شویم دلبسته تر تر خواهیم شد. .
ـ؋ـاصلـہ בلبسته تر مے کنـב ،از وابستگے کم نمے کنـב .. ….
به آرزوهایم قول پرواز ب اوج را دادم..