ز ناجمعی، حواسم زلفِ یارست پنداری ...
افسوس که آسودگی اندر دو جهان نیست...
وصلِ صد ساله حریفِ شبِ هجرانش نیست
دو سه یاریم موافق، تو هم ای دوست بیا منم وُ فکر و خیال تو، کسی دیگر نیست...
غیراز تو ندانم که که را یاد توان کرد
زندگانى کارِ مردن بر من آسان کرده است
که کند زلف تو تقلید پریشانی من
شبم به وعده و روزم به انتظار گذشت به هیچ و پوچ مرا روز و روزگار گذشت