پنجشنبه , ۱۹ مهر ۱۴۰۳
انتظار، واژه ای است که در دل هر انسانی معنا پیدا می کند. هر کدام از ما در زندگی مان لحظاتی را تجربه کرده ایم که در آن، انتظار کشیده ایم. انتظار برای دیدن عزیزان، شنیدن خبری خوش، یا رسیدن به هدفی بزرگ. انتظار یعنی لحظه هایی که با هر تپش قلب، امید و آرزوهایت را مرور می کنی.انتظار یعنی دل تنگی، دل تنگی برای لحظه ای که در آغوش کسی که دوستش داری، آرامش پیدا کنی. انتظار یعنی شوق دیدار، شوقی که در هر نگاه به افق، در دلت شعله ور می شود و تو را به سوی...
انتظار، داستانی است که در هر قلبی نوشته می شود، قصه ای که با هر تپش قلب، عمیق تر و زیباتر می شود. انتظار یعنی لحظه هایی که با هر نسیم، بوی حضور کسی را حس می کنی که هنوز نیامده است. انتظار یعنی چشم به راه بودن، با دلی پر از امید و شوق.انتظار یعنی دل تنگی، دلتنگی برای صدایی که هر لحظه در گوش هایت زمزمه می شود و نگاهی که در عمق چشمانت جا خوش کرده است. انتظار یعنی صبر، صبری که گاهی شیرین است و گاهی تلخ، اما همیشه با عشق همراه است. انتظار یعنی ایم...
انتظار، سفری است در دل زمان، سفری که هر لحظه اش پر از احساس و اشتیاق است. انتظار یعنی چشم به راه بودن، یعنی دل بستن به آینده ای که با هر تپش قلب، نزدیک تر می شود. انتظار یعنی لحظه هایی که با هر طلوع و غروب خورشید، قلبت پر از امید و آرزو می شود.انتظار یعنی دل تنگی، دل تنگی برای لحظه ای که در آغوش کسی که دوستش داری، آرامش پیدا کنی. انتظار یعنی شوق دیدار، شوقی که در هر نگاه به افق، در دلت شعله ور می شود و تو را به سوی آینده ای روشن هدایت می کند....
انتظار، قصه ای است که هر روز در دل های بسیاری از ما تکرار می شود. قصه ای که با هر بار خواندنش، قلبمان لرزیده و چشمانمان به افق دوخته می شود. انتظار یعنی لحظه هایی که با هر نسیم، بوی حضور کسی را حس می کنی که هنوز نیامده است.انتظار یعنی دلتنگی، دلتنگی برای صدایی که هر لحظه در گوش هایت زمزمه می شود، برای نگاهی که در عمق چشمانت جا خوش کرده است. انتظار یعنی امید، امید به روزی که همه چیز به بهترین شکل ممکن اتفاق بیفتد و تمام نگرانی ها و دغدغه ها پا...
انتظار، واژه ای است که در دل خود هزاران حس و عاطفه را جای داده است. انتظار یعنی چشم به راه بودن، یعنی دل بستن به آینده ای که هنوز نیامده است. انتظار یعنی لحظه هایی که با هر تیک تاک ساعت، قلبت تندتر می زند و نگاهت به در می ماند.انتظار یعنی امید، امید به آمدن کسی که با حضورش رنگ و بوی زندگی را تغییر می دهد. انتظار یعنی شوق دیدار، شوقی که در هر لحظه از روز و شب، در وجودت شعله ور است. انتظار یعنی صبر، صبری که گاهی شیرین است و گاهی تلخ، اما همیشه ...
انتظار، همچون شعله ای است که در دل می سوزد و گرمایی دلنشین به قلب می بخشد. انتظار یعنی لحظه هایی که هر نفسی با یاد او کشیده می شود و هر ضربان قلبت نام او را فریاد می زند. انتظار یعنی روزهایی که با امید به آینده ای روشن، سپری می شوند.انتظار یعنی نگاه به پنجره ای که شاید روزی او از آن وارد شود، یعنی صدای بارانی که هر قطره اش به تو می گوید که او نیز در فکر توست. انتظار یعنی دیدن هر گل و شکوفه ای که به تو یادآوری می کند که بهار بازخواهد گشت و او ...
انتظار، احساسی است که مانند نسیمی ملایم، گاهی آرام و گاهی تند بر دل می وزد. انتظار یعنی لحظه های پر از دلتنگی، لحظه هایی که هر تپش قلبت با نام او همراه است. انتظار یعنی ثانیه هایی که به کندی می گذرند، اما هر یک از آنها پر از امید و آرزوست.انتظار یعنی نگاه به افق های دور، جایی که شاید او از آنجا بیاید. انتظار یعنی شنیدن صدای قلبت که هر بار نام او را زمزمه می کند و تو را به یاد لحظه های شیرین با او می اندازد. انتظار یعنی دیدن هر غروب و طلوع خور...
انتظار، واژه ای است که در دل خود هزاران احساس نهفته دارد. انتظار یعنی چشم به راه بودن، یعنی دل به دریا زدن و امید به رسیدن. انتظار یعنی لحظه های ناب و پر از دلهره، لحظه هایی که قلبت تندتر می زند و هر صدایی تو را به یاد او می اندازد.انتظار یعنی شب های بلند و بی پایان، که هر ستاره ای در آسمان به تو می گوید که او نیز منتظر است. انتظار یعنی روزهایی که خورشید را می بینی اما گرمایی در دل نداری، چرا که تنها با حضور اوست که گرما به زندگی ات بازمی گرد...
غریبم غریبمثل یک قبر زیر برگ های پاییزیکه منتظرستبادته مانده ی فاتحه ی همسایه رابیاورد«آرمان پرناک»...
بگو غروبِ نفسگیرِ جمعه نیست کنون /از انتظار و دعا هِی سخن نگو باران !«آرمان پرناک»...
دریاسوار کشتی شد و رفت...انتظار نوح را می کشمکه من را از من نجات دهد«آرمان پرناک»...
انتظار یعنی نگاه خسته ی مردی در گوشه ی کافه، با فنجان قهوه ای سرد و شعری ناتمام که به نقطه ی نامعلومی خیره مانده است...
من دور از تو در آغوش سیل چشمانم، کنج حیاط دلتنگی، گم می شوم. اگر تو باز نگردی این انتظار خفته در سینه ام از تمام وجودم تنها تلی از خاکستر را باقی می گذارد. دیگر طاقت شنیدن طعنه ی اختران و فلک را ندارم که چرا زیر این آسمان، دور از آغوش دستانت و بدون خیره شدن در آن دو نرگس مست، سر بر زمین می گذارم.ای تنها مرهم بدخیم ترین دلتنگی هایم، تو که نباشی هیاهوی این شهر سکوت است، برگرد. سهم من نیست دور از گرمای وجودت زیر آوار دلتنگی شکستن. حضرت جان! به...
وَ شاخه شاخه پُر از میوه ی غروب شده ست درختِ پنجره ی انتظارِ من دیگر رضاحدادیان ۱۴۰۳/۵/۱۵...
بیهوده انتظار خبر می کشیم ما...
خوشبخت آن کسی ستکه در قلبِ مسافرش به انتظار می نشیندتا بازگردد....
آمدن چه بسیار به تو می آید و انتظار هم،به من! شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه: زانا کوردستانی...
زندگی،قطاری بود بدون توقفکه از پشتِ هر پنجره اشجنازه ای شبیه منبرای منِ منتظردست تکان می داد ...«آرمان پرناک»...
تفسیر بی تو بودنبرایم ممکن نیستو هر شب این خاطره ی عشق توستکه در من بیدار می شودجای خالی احساستسرشار از گل های شادی استکه از باغچه ی خاطرات توشکوفه می دهندو من در امتداد هر شبهمراه با ثانیه هاییکه بوی دلتنگی می دهنددر انتظار استشمامعطر حضورت می نشینمبیا که می خواهمتمام واژه های عشق رابا لب های توزمزمه کنممجید رفیع زاد...
ازش خداحافظی کردم و هیچی نگفتتا صبح چشمم به گوشی بود منتظر بودم پیامم بدهبگه نرو ، بگه بمون بگه منم دوست دارم...ماه ها داره میگذره و من هنوزم منتظرشم... فرشته مقتدر...
محبوب من: سرانجام روزی پازل بودنت را کامل خواهم کرد.حتی اگر مجبور باشم وجودم را برای تکمیلش تکه تکه کنم... دنیاکیانی...
مارا زِ دوریت جگر سوز می کشد.. .شامیست در دُرون فراقِ روز می کشدفانوس به ساحل در انتظارِ کی نشستکشتی شکسته را به سویِ نور می کشدمیرزا آرش خزاعی...
درد آن است ک میبینی ، این کوچه بن بست است..منتظر می مانی شاید زمین لرزه ای در راه باشد..نویسنده المیرا پناهی درین کبود...
مانده ام منتظرت بر سر ان چار رهیکه دلم را بردیتا که شاید بیایی پسش اریدیووانه دلم را...امین غلامی (شاعر کوچک)ایدی اینستا (amingh68)...
اوج دلتنگی زمانیست ک دل بی تاب است و طاقت دلتنگی کم ...قهوه ای تلخ مینوشی ..بغض گرفته در گلویت را قورت می دهی..از پنجره اتاقت باران را تماشا میکنی..خودت را در تنهایی خویش ب یاد او بغل میکنی..ارام پلک های خیس شده از قطره اشکت را پاک میکنی..ب چشمان به انتظار نشسته ات می گویی من عمرم ب انتظارش رفته است هر چند میدانستم اینده بی ثمر است...ارام گریه کن چشمان من ،ب کدامین وفایش چنین دلتنگی......
موقع رفتن ب همه یادگاری داد وبه من انتظار سر راهش را داد🌱...
انتظارم،بوی سیگارهای زر گرفته...و روزهای تلخِ نیمه سوختهمیان بغض خاموشت وول می خورد. ...--خط خطی های من،حزن بی پایان خانه ست! زانا کوردستانی...
نشسته ب انتظار میداند..غم دل خوردن را.....
بهار که می آیدبنفشه ها کوچ میکننددر نگاهتومن به انتظار معاشقه ایسبز می پوشمباغ تنهایی ام را....
در این قلعه ی کهنه، من ماندم و حسرت یاردل به امید دیدار، تا قیامت، در انتظار...
تلخیِ تمامیِ قهوه هایِ دنیا رامیتوان به شیرینیِ انتظارِ تو جرعه جرعه نوشید و باز شیرین وار شب تا صبحِ هر ابدیتی رابا چشمانی پر خواب به انتظار نشستتو شیرین ترین فرهادِ شب های منی...
اُردیبهشت هم آمدآرام بیصدامثلِ برفِ زمستانکه باریدُ به انتظارِتو بودمو نیامدی. آگرین یوسفی...
به باز آمدنت چنان دلخوشم که طفلی به صبح عید پرستویی به ظهر بهار و من به دیدن تو چنان در آینه ات مشغولم که جهان از کنارم می گذرد بی آنکه سر برگردانم...
این روزها که می گذرد ، هر روزدر انتظار آمدنت هستم !امابا من بگو که آیا ، من نیزدر روزگار آمدنت هستم ؟_برشی از شعر روز ناگزیر قیصر امین پور...
حافظِ دل، در انتظارِ توستبازآ و بِبَر غم از این دلِ پر از شور و شوق...
شادی از تقویمم، بی تو رفت و بر نگشت انتظارت منو کشت، توی سالی که گذشت..._برشی از ترانه...
نیمه گمشده عزیزم، روز ها و سال ها انتظار از پس هم می گذرند و خبری از تو نیست.روز هایم تاریک تر از شب و شب هایم روشن تر از روز شده اند، هر روز بر تعداد تار های سفید خرمن مو هایم اضافه می شود، چشمانم به در خشک شد! کجایی؟ شاید اشتباهی کسی را جای من پیدا کرده ای و خود را به آن پیوند زده ای اما اگر اینطور باشد چرا از ترکیب ناجور و زشتتان متوجه نشدی که لنگه اش نیستی ؟شاید هم در مسیر پر پیچ و خم دنیا گم شده ای و سرسختانه در پی پافتنم هستی! ...
عاقبت روزی به آخر می رسند این خواب هانقش خواهد بست لبخندت میان قاب هاخسته ام چون جاده های سوت و کور انتظارمیکشم حسرت برای دیدن رخسار یار تا بیائی رو به سمت ساعت دیدارهامی نشینم رو به روی جاده ی تکرارهابسته ام سررشته آمین به دستان قنوتچشم های من دخیل رشته ای از تار موتبر مشامم می رسد هر صبح جمعه بوی سیبمن تو رو خواندم میان آیه ی امن یجیبسالها همسایه ام با ذکر و تسبیح ودعایاد من هم باش ای آرامش سجاده ها...
در امتداد ساعت صفربه دیوار شب تکیه می دهمو بهار آمدنت راانتظار می کشمای کاش بودیصدای احساس قلبم رادر حصار بازوان تو می شنیدمتا ذره ذره ی وجودمعطر تو را می گرفتمجید رفیع زاد...
شب که می شودنبض ثانیه ها رابه عقربه های ساعت قرارکوک می کنمو به انتظار معجزه ایاز عشق می مانمتا که در قعر آغوشتماوا بگیرممجید رفیع زاد...
جایی میان قلب هستکه هرگز پر نمی شودو مادر همان فضاانتظار می کشیمانتظار می کشیم...
چشمانم به راه مانده استهیچ قطاری تورا برایمنیاورد....
خلوتی دارم در میان تمام این شلوغی ها!اندرونی دلم خالی است؛پر از خالی است.گاهی باید انتظار کشید. اما این انتظار؟!منتظر خود باشم یا دیگری!!!مدت هاست که رفته ام......
گاهی...تنها گاهی به یاد می آورم قول و قرار گذشته را تازه کنم.با سلامی به ظاهر سرد!گرد و غبارش را.اما بدان و آگاه باش گرد و غبار نشسته بر آن ضامن تعهدی است که بر آن نهاده ام.بکر و دست نخورده!خالی از سکون، منتظر......
هیچکس هیچکسانتظار ِ انارها را به وقت ِ چیدن ندیده است ندیده و از درون صدای ِ ترَک هایشان را نشنیده به جز پاییز که برای همیشه دل گیر شد و زمستان که تا ابد دل سرد...
من ملودی چشمانت را بلد شدم 🎼ضرب تند قلبم از مسیری که عطر تو عبور کرده بی اختیار گذر میکند...من و دلتنگی عادت کرده ایم، به عوام فریبی گمراه کننده انتظار؛ دریای پُرتلاطم های کاریزما آخرین اَشک های دلواپسی ... همانند شن زارهای ترک خورده ابریِ غروب ریسه وار جاری است....از ما جز جویبار بلورین اشک سازه ای نیست که که تندیس کنیم ...کاش پرده ای برای تکراره خاطره هابود ، بی گمان سکانس های جذابی برای باز بینی مجدد داشتیمآسم های رِغَت بار...
هر روز عصربه امید در آغوش گرفتن دست هایتقهوه را بهانه می کنمو میان دنج ترین کافه ی شهرقدم های فاصله ات را می شمارماما افسوسهمیشه فنجانم را تلخ سر می کشمو دست هایمانتظار را ملاقات می کنندمجید رفیع زاد...
چشمی به انتظاردر قابِ پنجره،چشمی پُر از غبار در باغِ خاطره،اینک هجومِ زهردر تلخِ حنجره،تسلیم گریه شد چشمی که انتظار....
من منتظر تو ؛ تو منتظر منمن تنها ام و توتو آخه تنها تر از من :)وسط این همه آرهتو چرا شایدِ من خب؟آخرِ این همه گریهندیدیم خنده ی هم رو :)تو اگه رفتی عزیزمحقِ تو بوده رهاییرفتنِ من ولی آخه...نمیخوام من که خلاصی :)من آخه اسیر چشماتویلون و سیلون اخماتمن اگه میگم نمیرمتو بخون قشنگه رویات شعر از مهدیه جاویدی...
دسته گل رز، عشقی برآمدهاز دلِ یار، آرزوی برآمدهرویایی پر از شیرینی و واقعیتآینده ای روشن و مستدامزن جوانی در انتظار مردیدلش پر از امید و انتظارِ زندگیدر برابر آن، در آغوشِ عشقروحش چون باغی است که گلهای رنگارنگِ عشق در آن شکوفا می شوند...