متن انتظار
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات انتظار
و چه شیرین است انتظاری که از جنس وصال نیست.
بلکه بارقهایست از حضور بینام و نشان یار...
که در نسیمِ خیال میوزد و در سکوتِ کلمات،
نامت را آرام آرام مینویسد بر دل جهان.
چه باک اگر قرنها بگذرد وقتی هر لحظه ،
آیینهایست برای تماشای بیپایانِ تو در...
همچنان ایستاده منتظر خواهم ماند
حتی اگر هیچ وقت نیایی ...
رنگ چشمم گر تو باشی، ارغوانی میشود
حال و روزم بی تو، گویی ناگهانی میشود
چشمهایم خیره میمانند بر در، بیدلیل
انتظارت، دلنواز و نردبانی میشود
اشکها بیمهریات را از نگاهم میبرند
لیک یادت در دلم، حکم خزانی میشود
عشق، دیواریست از موجی پریشان و لطیف
هر که محکم ایستد،...
دلم می خواست
برای تو بنویسد...
شب نوشت انتظار
ساعت می خواند تاریکی
حالا من در مداری ایستاده ام
با پاهای پیر...
جان به لب
جانم به لب رسیده، ای عاشق رمیده
تا کی ز درد هجرت، گریانِ هر دو دیده؟
دیگر مرا توان نیست، بعد از تو تاب ماندن
چون شمع نیمهجانم، در خلوتی خزیده
هر شب به یاد رویت، اشکم چو رود جوشد
دل از فراق مهرت، بیجان و قد...
رفتش چنان که باد، بیهیچ اعتنایی
نامم ز خاطرش، چو گردی بر گذر افتاد!
◽عدالت هم...
سفید کردیم:
من
موهای تو را
تو
چشمهای به در دوختهی مرا؛
میبینی!
«عدالت» هم
میتواند روزگار آدم را سیاااه کند
نقاشی نیمهکارهام
خطهایی سردرگم
رنگهایی نیمهجان
در حصار سنگین انتظار
نقشی که در سکوت میمیرد
در تمنای لمس دست های تو
پنجره ی اتاقم را
مثل خودم معتاد کردهام،
معتادِ انتظار..!
لحظه ها پر از غم
چشمها بارانی
مدتی هست که دور از تو در این گوشه ی دنیا تنها
می شمارم
روز و شب ها را من
تا بیایی و شکوفا بشود بوته ی عشق
در غربت هر غروب ،
در انتظار رسیدن شب می مانم،تا شوق فردا
در گلویم بغض شود !
بدان امید، که در سپیده ای روشن
همچون نفس هایم
برایم تکرار شوی
نفس من که بماند نفس خودکار گرفت
یا بیا یا که بمان این دل بیمار گرفت
بعضی نرسیدنها،
دقیقهشمار ندارند…
به خودت که می آیی
می بینی سالها گذشته
و تو هنوز گوشه ای از قلبت
چشم به راهی...
در غربت هر غروب
در انتظار رسیدن شب می مانم
تا شوق فردا
در گلویم بغض شود !
بدان امید
که در سپیده ای روشن
همچون نفس هایم
برایم تکرار شوی
پنجرهای به پرواز
برای کبوتر رفتهات
از دل حیاط
افتاده بود
روی لبهی پنجره
مثل تکهای از خستگیِ جهان...
چشمهایش،
پر از اضطراب بود
و بالش،
تار و لرزان
مثل خوابهای بیپناه.
او را گرفتم
در پناه دستانم
در آغوشی
که از نان و ترانه پر بود
و هر شب...
گفته اند یک روز،می آید برای دیدنم
گفته اند آخر به پایان می رسد این انتظار
مثل یک غنچه که تازه سر زده از شاخه ها
سبز، هستم بی قرارم بی قرارم بی قرار
فروردیــن ماه هم گذشت
اما باز هم نیــامدی
نیــامدی تا که ببینی
چــگونه هر روز
به هم می بافم خـــیالِ آمدنت را
رج به رج
پشت پنجره ی دلتنـــگی
بی تو انگار
به پایِ دلِ من هر لحظه
بسته زنجیرِ غمت را تقدیر
روزهایم تاریک
بی تو تیره
شبِ مهتابیِ من
چشمهایم بی تاب
نِگَهم مانده به راه
ترسم آن اَست
که در آن دم که رسی
من رفته باشم
بعد از عُمری
گنه و جرم و رذایل،
بندهیِ ملعونِ سافل
شده باشم
ترسم آن است
که چو آیی،
نه ز دوشت بار سنگینی؛
که شاید خودِ من،
بارِ عظیمِ
شانههایت
شده باشم
هر چه هستم،
هر چه...
من؟
فقط یک خاطرهام
عکسِ کهنه در آلبومی فراموششده
که صدایم در گلو خفه مانده
نگاهم اما،
در ازدحامِ غریبِ چهرهها گم است
من همان سوالِ بیپاسخم
معمایِ حلنشده
که در ذهنِ زمان،
به فراموشی سپرده شدهام
من؟
امتداد یک انتظار پوچم
در خیابان های غمگین نرسیدن
که هر قدم،...
کاش بودی
تا با تو جان می گرفت
هر صبح
لبخندی که خسته است از نیامدنت
از روزهایی که بدون تو
به پایان می رسد
کاش بودی ...
کجایی که
در امتدادِ ثانیه ها
قدم می زند
دلواپسی هایم
چشمِ انتظارِ آمدنت
به خواب رفته است
خورشیدِ نگاهم
در غروبِ دلتنگی
bzahakimi@
فضای جمعه وُ، دل، منتظر شد؛
گُل و، هر جوششِ گِل، منتظر شد؛
میانِ راههای عشق و احساس،
دلم، منزل به منزل، منتظر شد!