با زندگی خوشم، که بمیرم برای تو..️
هر کجا تدبیر می چیند بساطِ مصلحت از کمین، بازیچۀ تقدیر می آید برون
مبر از درد شکایت به طبیبان زنهار که ز یک درد به صد درد گرفتار شوی!!
صد آرزو به گرد دلم در طواف بود از حیرت جمال تو بی آرزو شدم ... !
عالم پراست از تو و خالیست جای تو...
غم مردن نبود جانِ غم اندوخته را....
تابه فکر خود فتادم، روزگار از دست رفت تا شدم از کار واقف، وقت کار از دست رفت تا کمر بستم، غبار از کاروان بر جا نبود از کمین تا سر برآوردم، شکار از دست رفت داغ های ناامیدی یادگار از خود گذاشت خردهٔ عمرم که چون نقد شرار از...
نیست درمان مردمِ کج بحث را جز خامشی ... ماهیِ لب بسته خون در دل کند ، قلّاب را !
بختم اگر تلافیِ شب های غم کند یک روزِ خوش به مردم عالم نمی رسد !
گرچه محتاج معلّم نیست آن بیدادگر فتنه با چندین زبان آموزگارِ چشمِ توست.
جز چشم سیاه تو که جان هاست فدایش بیمار ندیدم که توان مُرد برایش!
از شش جهت عالم ما رو به تو آوردیم
صادقان را بهر روزی زحمتی در کار نیست کز تنور سرد؛ گرم آید برون نان؛ صبح را
دیدن پا بهتر است از بال و پر ، طاووس را عیب خود را در نظر، بیش از هنر داریم ما....
بس است آمدن و رفتنِ نفس ما را
به دیگران سپر انداختن بود کارت رسد چو نوبت ما تیر در کمان داری. ..
هر سر موی تو از غفلت به راهی می رود جمع کن پیش از گذشتن کاروان خویش را
ما از تو جداییم به صورت ، نه به معنی چون فاصله ی بیت بود فاصله ی ما
از دم تیغ است پشت تیغ بی آزارتر هرکه می گرداند از من روی ممنونش منم...
زِ شرم او نگاهم دست و پا گم کرد چون طفلی که چشمش وقت گل چیدن به چشم باغبان اُفتد
صائب دو چیز می شکند قدر شعر را تحسین ناشناس و سکوت سخن شناس!
پیداست همچو قبله نما از ته بلور از سینه ی لطیف دل همچو آهنش
جز من که راه عشق به تسلیم می روم با دست بسته هیچ شناگر شنا نکرد.
مستغنی از وصال توام با خیال تو...