هر خَطِ سر موی تو را پیچش خاصی ست یک حرف در این صَفحه مکرر نتوان یافت!
عید و نوروز از برای بی دماغان ماتمی است...
از جوانی نیست غیر از آهِ حسرت در دلم...
فرصت نمی دهد که بشویم ز دیده خواب از بَس که تند می گذرد جویبار عمر
ناقص است آن کس که از فیض جنون کامل نشد...
بوسه گر نیست دلِ خسته به پیغام خوش است... در قرنطینه
یکی است شنبه و آدینه پیش مشرب من...
بندِ قبا گشوده به آغوش من درآ...
پا کشیدن مشکل است از خاک دامنگیرِ عشق...
پیوسته است سلسله موجها به هم خود را شکسته هر که دِل ما شکسته است
درین ماتم سرا یا طفل یا دیوانه می خندد...
هر که می گرداند از ما روی، ممنونیم ما...
می کند بادِ مخالف شور دریا را زیاد کِی نصیحت می دهد تسکین دل آزرده را...
نیست در جاذبه ی شوق، مرا کوتاهی پلّه ی ناز تو بسیار بلند افتاده است!
کمند زلف در گردن، گذشتی روزی از صحرا هنوز از دور گردن میکشد آهوی صحرایی
ناله اگر که برکشَم، خانه خراب میشوی خانه خَراب گشته ام! بَس که سکوت کرده ام...
روزی که آه من به هواخواهی تو خاست در خواب ناز بود نسیم سحر، هنوز!