سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
تلاش بوسه نداریم چون هوسناکاننگاه ما به نگاهی ز دور خرسند است...
کیست جز گریه به دلتنگی ما رحم کند..؟...
من و یک لحظه جدایی ز تو، آنگاه حیات..؟!...
در هر که تو را دیده به حسرت نگرانم...
جانِ باقی به من از بوسه کرامت فرمای .....
از تماشای تو چون خلق نیارند ایمان؟کافرَست آن که تُرا بیند و بی دین نشود......
دل سودازده را راحت و آزار یکی استخانه پردود چو شد، روز و شب تار یکی است !...
اندیشه ی معشوق ،نگهبان خیال است .....
با خیال یار در یک پیرهن خوابیده امبر ندارد سر ز بالین هر که بیدارم کند...
هر که ردِّ خلق می گردد قبولِ خالق است... ...
نیست بی سرگشتگی ممکن خلاصی زاین محیط......
درد او هر شب خبر گیرد ز سر تا پای ما _تبریزی...
خیره چشمان را کجا ذوقِ تماشا کم شود ؟...
همیشه خانه خراب هوای خویشتنم......
هیچ آفریده چشم به راه کسی مباد.......
ناله و خنده ی این باغ به هم پیچیده است......
در بساطِ آسیا یک دانهٔ نَشکسته نیست ......
بی کسی دل های غمگین را کُند غَمخوار همغم دل ما را نوازش کرد و دل غم را نواخت......
نمک بر زخم عاشق مرهم کافور می باشد.. ....
ما که باشیم که زخم تو شود قسمت مادیدنِ تیر به آغوش کمان، ما را بس...
مرحمت کن، گاه گاه از خویش غافل کن مَرا......
نتوان سرسری از معنی پیچیده گذشت.....
صبر را عاجز کند دردی که بیش از طاقت است......
کسی کَز طاقِ دل افتاد ، از جا بر نمی خیزد.....
دل را به زلف پُر چین، تسخیر می توان کرداین شیر را به مویی، زنجیر می توان کردهر چند صد بیابان وحشی تر از غزالیمما را به گوشه ی چشم، تسخیر می توان کرد...
ما نبینیم کسی را که نبیند ما را ......
زندگانی به مُراد همه کس نتوان کرد...
باده ی روشن شب آدینه می باید زدن.......
گر گهر در آتش افتد،به که از قیمت فتد.......
با زندگی خوشم، که بمیرم برای تو...️...
دل بی عشق خراب می گردد آهسته آهسته .....
ما را ز شب وصل چه حاصل ؟ که تو از نازتا باز کنی بند قبا، صبح دمیده ست تبریزی...
زمین گیر است جمعیت، فلک پیماست تنهایی.....
کیست لب های تو را بیند و طامع نشود!؟...
از حریصان نیست چیزی در جهان جز آه سرد......
کجا افتادی ای دُردانهٔ مقصود از دستم..؟...
شبنم از دیدن خورشید نمی گردد سیرچشم صائب ز تماشای تو چون سیر شود؟! _تبریزی...
سیل از ویرانه با رخسار گرد آلود رفتزود می مالَد فلک روی ستمگر را به خاک!...
چو خورشید است پیدا راز عشق از سینه ی عاشق......
حسد در مردم نزدیک بیش از دور می باشد......
دلِ شبها بود گنجینه ی اسرار ، عاشق را......
عاشق از نیستی آبستنِ هستی گردد......
طبیبان درد بی درمان پَسندندبه تاب عشق باید سوخت، تب چیست؟ ...
زُلف کج بر چهره خوبان قیامت میکند....
گوشه چشم تو با ما نه چنان است که بود ...
هر خَطِ سر موی تو را پیچش خاصی ستیک حرف در این صَفحه مکرر نتوان یافت!...
عید و نوروز از برای بی دماغان ماتمی است......
از جوانی نیست غیر از آهِ حسرت در دلم......
فرصت نمی دهد که بشویم ز دیده خواباز بَس که تند می گذرد جویبار عمر...
ناقص است آن کس که از فیض جنون کامل نشد......