یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
دختر نازنینممن هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟ پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنمتنهاییت برای من … غصه هایت برای من … همه بغضها و اشکهایت برای من … بخند برایم بخندآنقدر بلندتا من هم بشنوم صدای خنده هایت را … صدای همیشه خوب بودنت را...