شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
آنچه باید فراموش می شدبه آغوش فشردم؛ دردی در من جوانه می زند،که به آن آب می دهم... :)- کتایون آتاکیشی زاده...
نه شکوفه ای، که با بهار از راه برسی نه بارانی، که از آسمان بباری؛ کسی تو را پست نخواهد کرد؛ مروارید نیستی که با امواج به ساحل برسی؛گروگان هم گرفته نشدی، که پول تو را مجدد به من نزدیک کند؛ راهی برای برگرداندنت نیست؛ تو با پاهای خودت از کنارم رفته ای- کتایون آتاکیشی زاده...
من می توانم گاهی مرگ را به جانِ نداشته ام بخرم؛هزینه اش می شود یک لبخند سرد که تو پرداخت می کنی... :) - کتایون آتاکیشی زاده...
می گوید آن دنیا جان های رفته را به مردگان باز می گردانند؛ دیدارِ تو، جانِ من، به قیامت! - کتایون آتاکیشی زاده...
شب، قرار بود آغوشی تسکین دهنده برای زخم های روزمان باشد؛ نه ترکه ی خشکی از درخت اندوهکه بر روح ظریفمان فرود می آید...- کتایون آتاکیشی زاده...
یک مشت هورمون مترشحه توسط داروی ضد افسردگی،جای خالی انسان های از دست رفته را پر نمی کند :) - کتایون آتاکیشی زاده...
فصلی را به انتها رسانده ام که برای بهار بودن؛ به طراوت نگاه، و عطر آغوشِ تو محتاج بود.- کتایون آتاکیشی زاده...
شب، همان پرده ی سیاهی است که روی صحنه ی تئاتر نصب می شود؛ تا رقصِ خاطرات به واضح ترین شکل روی آن به نمایش درآید...- کتایون آتاکیشی زاده...
چهل روز گذشت.. از در آغوش کشیدن گرمای وجودت توسط سرمای خاک؛دلتنگ شده ایم همین!- کتایون آتاکیشی زاده...
من مدت هاست که روزه ام.از سحرِِ وداعتا غروبِ نامعلومِ وصال؛لب به هیچ چیز نزده آنقدر که طعم زندگی را از یاد برده ام - کتایون آتاکیشی زاده...
لبخندپرده ای است بر روی اشک هایم.اما پرده خیس می شود؛ سنگین و آویزان،بد ریخت و بی منظره :)- کتایون آتاکیشی زاده...
موهایت را پریشان کن که به آرامشِ شبِ گیسوانت محتاجم...- کتایون آتاکیشی زاده...
می توانم خیال تو را در خلوت شب در آغوش بگیرم، و مطمعن باشم هیچ کس گمان نمی برد که دوستت دارم حتی خودت..! - کتایون آتاکیشی زاده...
از مسیر سخت زندگی می گذریم و رد لبخندمان سر پیچ های تند جاده جا می ماند.آنچه به مقصد می رسد،یک کالبد است؛ با رد زخمی روی لب هایش! - کتایون آتاکیشی زاده...
فروردین به انتها رسید؛منتظر ماندن فایده ای ندارد.گنجشک مهاجری که تو را به انتظار نشانده است،به آغوش شاخه هایت بازنمی گردد..! - کتایون آتاکیشی زاده...
آغوش نمی خواهم،در عوض دستانت را روی چشمانم بگذار و گرم کن یخِ غرورم را که من عجیب دلتنگ باریدنم..! - کتایون آتاکیشی زاده...
سرم به نبودنت گرم شده است؛اما دلم،انجماد زمستانی اش را به بهار نمی فروشد..! - کتایون آتاکیشی زاده...
آرزوی مرگ را به آغوشمان می آورند همان ها که مارا زاده اند تا رویاهای بدست نیاورده شان را زندگی کنیم :) - کتایون آتاکیشی زاده...
ماه هرشب کامل بود؛ اگر یک نفر هردو نیمه ی شکسته ی ماه را در آغوش می گرفت :) - کتایون آتاکیشی زاده...
سقوط می کنموقتی انعکاس تصویرم از بلندای آبی چشمانت سرازیر می شود... :) - کتایون آتاکیشی زاده...
ما را مُرده به دنیا نیاورده اند؛ مارا به دنیای مردگان آورده اند.کالبد هایی که روحشان را،خرج درآمد زایی کرده اند! - کتایون آتاکیشی زاده...
یخِ قابِ سرمازده ی چشمانم را با انعکاسِ لبخندِ گرمت آب کن که بهار تشنه ی باران است :) - کتایون آتاکیشی زاده...
سال برای نو شدن،به انگیزه ای تازه نیاز دارد نه گردشِ پرتکرار و بی ثمر زمین! - کتایون آتاکیشی زاده...
سرخی چشم هایم بی دلیل نیست من اشک های زیادی را قبل از سرازیر شدن در بدو تولدشان،به قتل رسانده ام! :) - کتایون آتاکیشی زاده...
بهار میشوم ..شاید آنکه با سرمای نگاهم از من کوچ کرد با گرمای قلبم به من بازگردد...- کتایون آتاکیشی زاده...
شکوفه ها به معشوق خود بازگشته اند همه جا مرتب و تمام شهر تزئین شده است عکس هایت را بیش از گذشته برق انداخته ام به فاصله رسیدنت، چای هم دم خواهد کشیدهمه چیز برای آمدنت مهیا است..بهار من می شوی؟! کتایون آتاکیشی زاده...
هنرِ انسانیت، دوست داشتن است ما با هنر بیگانه ایم... - کتایون آتاکیشی زاده...
دلی که برای تو به تنگ آمده باشد هم قد و قواره هیچ عشق دیگری نخواهد شد :) - کتایون آتاکیشی زاده...
معتادِ تنهایی را میان مردم می برند و در کمپِ ترکِ خویشتن، به کشتن می دهند..! - کتایون آتاکیشی زاده...
شب وادی خاموشان است همان هایی که جانشان را تا صبح با اشک های سرازیرشان ، از جسم خود جدا می کنند... - کتایون آتاکیشی زاده...
فکر می کنم کنار تو بودن ی حسی رو تو قلبم بوجود آورده.حسم مثل ی نوزاد تازه به دنیا اومده است. ی نوزاد که فکر می کردم نابینا ست چون تو تاریکی محض قلبم متولد شده و ناشنوا ست چون هیچ چیز نشنیده و فقط تو رو حس می کنه و بدون هیچ سند و مدرکی باورت داره.تو رو حس می کنه و پیش تو احساس آرامش می کنه چون کنار تو متولد شده.ی نوزاد که هیچ وقت بزرگ نمیشه. نسبت به تو عاقلانه تصمیم نمی گیره. مثل همه نوزاد ها که موقع بهانه گرفتن به موقعیت خورشید تو آسمون...
من بین تمام دل مشغولی هایم فراموش نمی کنم که دوستت دارم هارا باید یادآوری کرد اما می دانی مشکل کجاست؟! من هرچه روی موشک کاغذی برایت شعر عاشقانه نوشتم از آینه عبور نکرد و به دست تو نرسید :) - کتایون آتاکیشی زاده...
فکر میکردیم همیشه هستیم و هیچ وقت برای محبت به خودمون دیر نمیشه فکر میکردیم وقت هست که بعدا نگران خودمون بشیم یا ی فردایی که هیچ وقت از راه نرسید به خودمون بگیم که ایده آل نیستیم اما همین جوری هم لایق دوست داشتنیم و برای اثباتش از خودمون شروع کنیم ،ولی اینطور نبود! اما الان خیلی از دردها رو برای خودمون هم بازگو نمی کنیم چون اون کسی که همیشه خریدار غم هامون بود و پا به پای خودمون خستگی هارو به قلبش می کشید ، جلو میومد و جلو می بردمون ه...
ولی به نظرم لبخند فقط غیرارادی بودنش قشنگه :)- کتایون آتاکیشی زاده...
زیباترین گره گره ی موهای توست چون به بهانه ی آن ها هم که شدههنگام کلافگی مو و شانه را به من می سپاری...-کتایون آتاکیشی زاده...
غروب از آن هنگام دلگیر شد که خورشیدی که با آرزوی قدم زدن با ماه طلوع کردن بود چاره ای نداشت جز اینکه با همان آرزو غروب کند... -کتایون آتاکیشی زاده...
لاشه دلی اگر پیدا کردید متعلق به من است...بیارید برایش مراسم ترحیم بگیریم... -کتایون آتاکیشی زاده...
مثل همه ی مرگ ها روزی خواهد رسید که روحمان هم سراغمان را نخواهد گرفت... اما ما لبخند بی جانمان را حفظ خواهیم کرد! -کتایون آتاکیشی زاده...
در حضور دیگران گریه نمی کنیم زیرا از درک نشدن می ترسیم مدتی است اشک هایمان در خلوت هم جاری نمی شوند... ما از درک کردن خودمان هم عاجز شده ایم! -کتایون آتاکیشی زاده...
تنها هوای باقی مانده در این خانه را در لباسِ جا مانده ٔ تو جست و جو می کنم نفس منقطع می شود دل تنگ و پیراهن خیسنویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
فانوس دریایی شده ای...قبله ی نجات تمام غرق شدگان به سمت توست! - کتایون آتاکیشی زاده...
اهمیتی ندارد کجا ایستاده باشممن هرجا باشم تو از من دوری... - کتایون آتاکیشی زاده...
زندگی یک فرصت است و من در این مدت بارها تو را بدست نیاورده ، از دست داده ام! - کتایون آتاکیشی زاده...
آسمان را به چشمان تو بخشیده اند تو امایک لبخند هم نثار چشمان من نمی کنی...! - کتایون آتاکیشی زاده...
شب را در آغوش می کشمو پیراهنم خیس می شود از دلتنگیِ شبانه ی انسان ها... نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
ما می رقصیم و غرور می نوازد ساز تنهایی را...- کتایون آتاکیشی زاده...
قبر هارا هم اندازه قلب ها می سازند...دست تو درست اندازه ی قلب من...! به قلم: کتایون آتاکیشی زاده...
کدام فریاد می تواند فاصله بین مارا طی کند و حرف دلم را به تو برساند...؟! کدام اشک میتواند دریای درونم را حکایت کند؟! از کی تا به حال سد را با کاسه خالی می کنند که دوستت دارم شنیدن ، تمام مرا بیان کند؟! نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
پرنده هرچقدر هم بلندای آسمان را طی کندبه ماه نمی رسد...بر تصویرش روی آب بوسه می زند! • ͡•نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
نگاهت سادگی شیرینی دارد...گویا پنجره ای ست که رو به قلبت باز می شود • ͡•نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...