پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شما که ادعایِ نوینِ پیمبری داریدمگر رهگذری آیین تان نیست؟چرا در چاه طناب می اندازید؟شما که سوره ی السقوط را قرائت کردیداز ناله ی لاله ی گوشم چه می خواهید؟رهایش کنیدرهایم کنیدرها...«آرمان پرناک»...
داستانک آرزوبا سر و صدای زیاد و وحشتناکی بر زمین خورد!.کارگر چوب بر، اره برقی اش را خاموش و با پشت دست عرق پیشانی اش را پاک کرد.-- : ای کاش با من مداد و دفتر بسازند، یا که تلی هیزم، نه دسته ی تبر.این سخنان را درخت صنور در لحظات آخر سقوطش با خود زمزمه می کرد.زانا کوردستانی...
می اندیشم به هستی هر برگ!آنها می دانند باد از هر سوی بوزد سرانجامشان سقوط است.شعر: تافگه صابرترجمه : زانا کوردستانی...
و سقوط واژه ی پر وحشتی استبرای تنی و برای آرزویی.آنگاه که تن حیران آرزویی از بلندای یک عطش به پایین می پرد.و به زیر کشیده میشودشکوه یک بلندپروازی معصومانه.تمام میشود آرزو.گم میشود خواستن.و شروع میشود سکوت مرگبار چشم هایی که عادت می کنند به تماشای جسدهای خونین پی در پی رویاها.- زینب ملائی فر...
اضطرابش با من بود گنجشکی که در آغوش سقوطجیکش در نمی آمدطرز نگاهش اما،هنوز رهایم نمی کند آریا ابراهیمی...
وَ ماقبل از هبوطبه قعر دوزخسقوط کردیمتا سرنوشت رابرده باشیم...اکنوندر سرزمین غمآواره ایموَ تاریخ را هر روزتکرار میکنیم....
سقوط می کنموقتی انعکاس تصویرم از بلندای آبی چشمانت سرازیر می شود... :) - کتایون آتاکیشی زاده...
ردّی از من نمی یابی نه مشتی خاکستر نه حتی قطره ای خون تنها خودم می دانم چگونه مرده ام سقوط در برمودای سکوت...
دنیایی میبینم سراسر غصه هرجا چشم میاندازم جز غم ارمغانی نمی یابم؛ پس چه شود دنیای رنگین کمانی کودکیمان دنیایی که منتظر بودیم بزرگ شویم تا در آن زندگی کنیم چه شد مهربانی هایمان چه شد خنده هایمان مگر زندگی چقدر سخت است که خنده را از یاد برده ایم موسیقی را، باران را، رقص را، انسانیت را، شادی را از یاد برده ایم...همه ی سقوط های پایان نیست درست مثل سقوط قطرات باران که شروع عاشقانه ی باریدن آسمان استبخند دوست من دنیا عوض نشده است...!(آنا)...
انقدر به اخرش فکر نکن اخرش که چی ؟ ته تهش مرگ دیگه !!همیشه ترسیدیم از گفتن و نه شنیدن از خواستن و نشدن از رفتن و نرسیدناز ارزو و براورده نشدن انسان می دونه اخر زندگی مرگه ولی بازم تلاش می کنه ! می خنده ...گریه می کنه ...وقتی می خوای قله و فتح کنی می دونی اخرش هیچی نیست هیچی !!! تو فقط می تونی از مسیرش لذت ببری از اسمون ابی از نوای پرنده ها از تماشای شهر از دور بعضی چیزام همینه تهش هیچی نیست تهش شاید اصلا باخت باشه ...
من به بی رحمی حادثه های زندگی اعتقاد دارم این که اتفاق میوفتن تا بهم بزنن تمام معادله هات رو تو یک حادثه بودی از اون جنس هایی که نه میشه گفت تلخ نه شیرین ! مثل وقت هایی که پرستار بخش رو به روت وایمیسته و میگه خدا و شکر دخترتون سالم به دنیا اومد ولی همسرتون ...کاری از دست ما بر نیومد ! و قبل این که به خودت بیای تنهات میزاره با یک اتفاق ترش که هرگز نمی فهمی جمع شدن چهره ات از لذت بود یا ....تو نمی دونی ولی قبل از تو جمعه به جمعه کوله س...
باید سقوط کنی تا یاد بگیری چجوری پرواز کنی...
آهو ندیده ای که بدانی فرار چیست!صحرا نبوده ای که بفهمی شکار چیست!باید سقوط کرد و همین طور ادامه داددریا نرفته ای بچشی آبشار چیست!پیش من از مزاحمت بادها نگوطوفان نخورده ای که بفهمی قرار چیست!هی سبز در سفیدی چشمت جوانه زدیک بار هم سوال نکردی بهار چیست !در خلوتت به عاقبتم فکر کرده ای ؟خُب،کیفر صنوبرِ بی برگ و بار چیست ؟!روزی قرار شد برسیم آخرش به همحالا بگو پس از نرسیدن قرار چیست؟...
به یک ارتفاع برای سقوط نیاز دارم..به یک خواب بدون بیداری ..به یک رفت بی برگشت ..به یک سکوت مطلق ..به یک تاریکی محض ..انگار که قلبم به جای خون تاریکی را پمپاژ می کند ..احساسم بردهٔ رقصان سیاهی است و مغزم پایان را دیکته می کند ...!یلدا حقوردی...
در جادهٔ پاییزی جوانی گام بر می دارم ...برق غرور در چشمانم می درخشد و با نوای رویاهای شیرین می رقصمگوش هایم از شنیدن درست و غلط های مکرر اطرافیان به درد امده است و تظاهر می کنم به فهمیدن !در رویاهایم سینه سپر می کنم و در میدان جوانی مبارزه می کنم با تمام راستی هایی که معلوم نیست چه کسی درست بودنشان را تعیین کرده است ...پرواز را برایم دیکته کرده اند و من عشق سقوط را در دل می پرورانم ...اما یادگرفتم ، سازگاری با روز های سختی که سهم من است...
گاهی ماندن سخت می شود ...ماندن در همان دنیای تکراری و امن ، اما بدون نقطهٔ اوجی ...باید دل کند و سقوط کرد به پرتگاه زندگی ...که گاهی سقوط بهتر از پرواز است ...سرنوشت اتفاقی نیست ...برای موفقیت باید ریسک سقوط و قبول کنی ...و فرار کنی از دایرهٔ امن زندگی ...باید هواپیما کاغذی ذهنت را بسپاری به آسمان طوفانی ...که گاهی سقوط بهتر از پرواز است ...♡...
آه ای بارانای خسته از ابر و آسمانبرای که می باریبرای من تنها؟یا از دست آسمان گله داریکه سقوط میکنی؟خودکشی میکنی؟...
محبوبم اگر سرباز بودم به جای سیم های خاردار خفته بر زمین، همیشه چشمم به آسمان بود...مراقب بودم وقتی خیال جدایییت از آسمان دلم می گذرد درست و به جا شلیک کنم....اگر سرباز بودم هرگز به مین و خمپاره و گلوله فکر نمی کردم...به جایش به مُنورها می گفتم مسیر رسیدنت را در شب روشن کنند...اگر سرباز بودم وقتی هواپیمایت توی سرزمین قلبم سقوط می کرد تو را به جای اسارت در خاکم، با سبدی گل به خانه می فرستادم...بازگشتت با خودت یا خدا نمی دانم....
سقوطبرگِ بَرنده ایستکه درخت ، قاطعانه بَر زمین می کوبد.حادیسام درویشی...
تمام زمین سقوط کرداعدام.شعر : حادیسام درویشی...
شکسته ست چرخِ چاهتک راهِ سیرابیسقوط است...!شعر : حادیسام درویشی...
مهر ؛تداعی بخشش است و مهربانی ،تداعی روزهای روشن و پر التهاب کودکی ...پاییز ، از راه می رسد که ثابت کند ؛گاهی سقوط هم با شکوه است ،و گاهی رفتن، بهانه ایست برای بازگشتن .وقتی شبیه برگ های خشک پاییز ؛عاشق و یکرنگ باشی ،وقتی غرور نداشته باشی ،وقتی آدم ها را بی بهانه دوست داشته باشیپاییز، عاشق است.آمده تا مهربانی را تمدید کند ...تا فرش خوشرنگ و با صفای خودش را ؛زیر پای عابران خسته ی شهر، پهن کند .تا بهانه ای باشد ؛برای ع...
شکسته ست چرخِ چاهتنها راهِ سیر آبی سقوط است...
با صورت به گودال دست هاتسقوط ؛ یعنی خم به چاهی قد سرتحادیسام درویشی...
اگر از پس دوست نداشتنت برمی آمدم، تا به حال هزار بار رفته بودم.دوست نداشتن تو کار من نیست.دوست داشتنت هم آسان نیست.هیچ دوست داشتنی آسان نیست.راه هیچ عشقی هموار نیست.اما دیوانه که باشی تنهای تنها حتی در تاریکی شب میزنی به دل کوه و عین خیالت نیست که چه میشود.چشم میدوزی به ماه و نفس نفس زنان بالا می روی.به قله که فکر می کنی چشم هایت برق می زند و باز می روی.می روی و به هیچ چیز جز رسیدن فکر نمی کنی.به اینکه شاید قله، یک پرتگاه باشد و...
آه از نزدیک تر نظاره کنانگشتان بی قرار من که قرار بوددستان تو را ببوسنداز تمام پل های مخروب این دنیای سراپا خطابپرندو در آغوش بند بند دستان توبه تماشای سقوط آبی دریاهااز آسمان بنشینندکنون در ازدحام پاره کاغذهای شعربه جوهر تنهایی آغشته و رها شده اند...نزدیک تر نظاره کنانگشتانی که رسالت شانظهور در جاده های پرپیچ موی تو بودکنون به پاکی گونه ها از اشک هایی چندسخت مشغولند......
شاید این تنبرای تحت تاثیر قرار دادنماناین همهاندوهگین شده استروزهاروی تقویمخسته می نشینندو من فکر می کنممثل اب فواره هاکه بعد از چشیدن شیرین ارتفاعسقوط می کننددو باره مرتفع می شویمباد کمی از تو رالابه لای پرده جا گذاشتهو ما چیزی جز تصویر جعلی آسماندر قاب پنجره ای قدیمینیستیمچین بر پیشانی زندگیمی نشیند این روزهابه وقت فواره ها...
جایی خوانده ام پرنده ای که به روی شاخه درخت نشستههیچوقت نگران شکستن شاخه و سقوط نیستزیرا او به شاخه اعتماد نکرده بلکه به بال و پر خود اعتماد داردآن روز فهمیدم زنی که قوی است....زنی که اعتماد به نفس دارد ....زنی که میداند دویدن آهو از چشمانش زیباتر استزنی که در شرایط بحرانی زندگی همیشه یک راه دوم در آستین دارداین زن فقط میتواند یک پرنده باشدحتی یک گنجشک مادر که به بالهایش ایمان دارد نه شاخه درختان و به همین خاطر تا همیشه فانوس روشن...
گاهی که یک متن نوشته میشود حکم یک بتادین را دارد روی یک زخم ... نوشته ها را که میخوانید راحت قضاوت میکنید توهین میکنید و در میان خاطرات من پرسه میزنیداما نمی دانید هرچقدر یک نفر سفت و سخت و محکم باشد باز نمیتواند در مقابل کسی که تمام تلاشش را میکند تورا دریابد مقاومت کنی .. هرچقدر که اورا امتحان کنی برای او ردیف قافیه انتخاب کنی بازهم جوری قرینه در میاید میان او و افکارش حرفایش احساسش که نمیتوانی بگویی ..آها دیدی حق با من بود ...مخصوصا اگر دی...
عشق یک بار سراغ ما می آیدو در همان یکبارجهان قبل و بعدماناز چشممان سقوط می کندنکندقبل از رسیدنمعاشق شده باشینکنداز چشم تو افتاده باشم...
از خودم بالا می رومتا سقوطم را فتح کنمتصویرم که در آینه می شکندخط چشمم را پاک می کنمو با فردا قرار می گذارم....
تو رو به روی آینه می ایستیمن،دست به سطح مقوایی ات می زنم،سقوط می کنی!...
من از میانِ سنگ هم، جوانه خواهم زد ..و از ورایِ سقوط؛ من ؛طلوع خواهم کرد هزار دفعه هم اگر زمین بخورم هزار دفعه قوی تر، شروع خواهم کرد .....
جایی خواندم پرنده ای که به روی شاخه درخت نشستههیچوقت نگران شکستن شاخه و سقوطش نیستزیرا او به شاخه درخت اعتماد نکرده بلکه به بال و پر خودش اعتماد داردآن روز فهمیدم زنی که قوی است ...زنی که اعتماد بنفس دارد ...زنی که می داند دویدن آهو از چشمهایش زیباتر استزنی که در شرایط بحرانی زندگی همیشه یک راه دوم در آستین دارداین زن فقط می تواند یک پرنده باشدحتی یک گنجشک پرنده مادرکه فقط به بالهایش ایمان داردنه به هر شاخه درختیو بخاطر همین...
سقوط قشنگ ترین اتفاقه ؛ به شرط اینکه سقوطت تو بغلم باشه ️️️...
خشونت را با خشونت جواب بده. اگر یکی از ما امروز سقوط کند، پنج تا از آن ها فردا باید سقوط کند....
زیباترین مناقشهٔ تاریخ استرقص من میان آغوشت وسقوط لب های تو در چال گلویم ...!!!...
قدیما شورت خانوما انقد گنده بود اگه تو هواپیما در حال سقوط بودی میتونستی ب جای بالن ازش استفاده کنی و زنده بمونیالان فوق فوقش بتونی باهاش جای نخ دندون استفاده کرد....
به قصد پرواز تجربه کردم سقوط را...
سقوط از طبقه سوم همانقدر دردآور است که سقوط از طبقه صدم. اگر قرار است سقوط کنم ، بگذار از جایی بلند باشد ، نه پَست !...
از کوچه های زرد دگر رد نمی شودیلدا که برده اند دلش را به روی دستفردا تمام شهر در آغوش خواب دیدیک زن سقوط می کند از ارتفاع پستآغوش...
سقوطم ازچشای تو چه مرگ شاعرانه ای میشه......
در جاده ای که مقصدش تو ھستیتابلوھا احتیاط و خطر سقوطرا هشدار می دهند!...
برای من.....ماجرای مردی را نقل کردندکه دوستش به زندان افتاده بود و او شب ها بر کف اتاق میخوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد ، چه کسی...؟!چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟ :...
کسی به جز خودم مسئول سقوطم نیست؛ بزرگترین دشمنی که باعث به وجود آمدن سرنوشتی غم انگیز و اندوهبار برایم شده تنها خودم هستم....