فردا اگر بدون تو باید به سر شود فرقی نمی کند شب من کی سحر شود
فرقى میان طعنه و تعریف خلق نیست چون رود بگذر از همه ى سنگ ریزه ها
من جز هم نَفَسی با تو ندارم هوسی...
روزی ز چشم مردم و روزی به پایِ تو! عُمر مرا ببین که به افتادگی گذشت!
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد...
پر میکشی و وای به حال پرنده ای کز پشت میله ی قفس عاشقت شدست
دل تنها ؛ میان جمع هم تنهاست...
مست است و شور بخت که سر می زند به سنگ دریا جوانى به هدر رفته ی من است
تنگ آب اینقدر هم کوچک نمی آمد به چشم فکر آزادی نمیکردند ماهی ها اگر....
زمین از آمدنِ برف تازه خشنود است من از شلوغیِ بسیارِ ردّپا بیزار...
این چشمه ای که بر سر خود می زند مدام فواره نیست طاقت سر رفته ی من است
تو را خدا به زمین هدیه داده، چون باران که آسمان و زمین را به هم بیامیزی...
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم ...
مرا بازیچه ی خود ساخت چون موسی که دریا را فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را... نسیم مست وقتی بوی گُل می داد حس کردم که این دیوانه پرپر می کند یک روز گل ها را!... خیانت قصه ی تلخی است اما از که می نالم؟ خودم پرورده...
تنها گناه ما، طمع بخشش تو بود ما را کرامت تو گنه کار کرده است...
من کجا و جرات بوسیدن لب های تو کجا…
گفتم از قصّه ی عشقت گرهی باز شود به پریشانی گیسوی تو سوگند نشد...!
از سایه سنگین تو من کمترم آیا؟ بگذار به دنبال تو خود را بکشانم
در قنوتم ز خدا عقل طلب می کردم عشق اما خبر از گوشه ی محراب گرفت
گر شور به دریا زدنت نیست از این پس بیهوده نکوبم سر سودا زده بر سنگ !!!!
از سایه ى سنگین تو من کمترم آیا بگذار به دنبال تو خود را بکشانم
بغض ِ فروخورده ام ، چگونه نگریم ؟
از تو هم دل کندم و دیگر نپرسیدم ز خویش ... چاره ی معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست؟!
سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم