متن پرنده
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات پرنده
غرقِ پرندگی بود
بیآنکه یکبار
در عمقِ پرندهبودن
شنا کند هواپیما...
کبوترِ قمری
کبوترِ قمریام...
سه روز گذشته از آن لحظهی خاموش،
که بال گشودی و بیوداع
از پنجرهام پریدی به سوی آسمان.
نه صبح بود و نه شب،
لحظهای بیزمان که در آن
دل من،
چیزی از من،
با تو رفت.
دلم برایت تنگ شده است،
چنان که زمین برای...
کجاست آن نغمهی آشنا؟
کبوتر قمری من...
دلم برای صدایش، برای پر زدنش کنار پنجرهی اتاقم تنگ شده...
🕊️🏡💔
پنجرهای به پرواز
برای کبوتر رفتهات
از دل حیاط
افتاده بود
روی لبهی پنجره
مثل تکهای از خستگیِ جهان...
چشمهایش،
پر از اضطراب بود
و بالش،
تار و لرزان
مثل خوابهای بیپناه.
او را گرفتم
در پناه دستانم
در آغوشی
که از نان و ترانه پر بود
و هر شب...
و من دوباره جوانه بزنم...
در خاکِ نگاهت
که هر صبح، خورشید از آن سر برمیآورد
و پرندههای شوق،
بر شاخههای دلم
آواز برگشتنت را میخوانند...
کاش دستهای تو
فصلِ سرد تنهاییام را
گرم کنند
و لحظههام
چون شکوفههای نارنج،
لبریز از تو شوند...
بگذار در امتداد نامت
قدم بزنم...
چیدن خورشید
از بال گنجشکان
در لباس آبی
نام دیگر صبح است
پرندهای که از آنسوی میله میترسید
برای با تو پریدن دلیرتر شده است
قدم به سینهی سوزان من گذاشتهای
دوباره گوشهی چشم کویر، تر شده است
چقدر در دلت شبها آسمان پر از پرنده است
و تو با بالهای زخمی
هنوز هم میخواهی به آسمان پر بکشی
چند تا پرنده بغلت داری، هر یک از آنها را که پرواز نکردهاند
و نمیدانی کدام را آزاد کنی
کدام را در خود نگه داری
آنها که در دل...
آسمان خیال
در این قبیله که دیدار روبرو جرم است
زبان دهکده لال است و گفتگو جرم است
بروی شانه طوفان رها نکن دیگر
حریر ملک ختن را که مو به مو جرم است
اگر چه حضرت حافظ وصال می طلبد
بگو به خواجه حذرکن که آرزو جرم است
نگو...
آخر الامر
تفنگ
خودش را برداشت
و پرندهای را
که سالها در ذهن نگه داشته بودم
آزاد کرد...
آخر الامر
تفنگ
خودش را برداشت
و پرندهای را
که سالها در ذهن نگه داشته بودم
آزاد کرد...
نترس!
با سیبت کاری ندارد!
پرنده ای است
نامه بر
خسته ی چندسالِ نوری.
بنشین بر بی جایی
و ببین پیامش را
جای پُرِ حرف های خالی را
طوری که زمین نخورد نگاهت.
پیش از پرکشیدنش
نامش را به او بگو
و از من چیزی نپرس...
«آرمان پرناک»
☘️🍃پرنده می خواند در دل شب به یاد لانه اش/
رود می گذرد غمگین و خاموش در انتظار عشق/🍃☘️
....
فیروزه سمیعی
https://t.me/Pangarah
امّا نمی پرد
مشت می زنم به پنجره
امّا نمی پرد
خیال می کنم قفس را
اما نمی پرد
این پرنده ی دیوانه
در چشم هایم چه دیده است؟
«آرمان پرناک»
پاییز
برگ ها را به رقص درمی آورد
و باد،
ترانه ای از هزاران صدای خاموش
در کوچه های خالی می سراید.
من،
در میان این همه خش خش
به دنبال تو می گردم؛
چون پرنده ای
که دلش را در صدای آوازی گم کرده.
عشق،
پرنده ای است
که...
پرنده ای که در خواب
از قفس
آزاد کرده بودم
صبح امروز بیدارم کرد
با نوک زدن هایش
بر پنجره!!
«آرمان پرناک»
پرنده ای که در خواب
از قفس
آزاد کرده بودم
صبح امروز بیدارم کرد
با نوک زدن هایش
بر پنجره!!
تا رسیدیم به الفبای دان و آشیان
نوک زدند به مغزمان
و گفتند: کوچ؛ تکرار کنید: کوچ!!
«آرمان پرناک»
بی تو
بی زندگی
در دریای عادت شنا می کنم
در خیالِ وصالت، پرواز!
من آن ماهی
که می خواست پرنده باشد...
«آرمان پرناک»
نه نشاطی است در شاخه ها /
نه پرنده ای /
به ساختِ آشیان /
درختِ مطرود از جنگلم /
درختی /
که هر برگش /
دچارِ صرعِ پاییزیست... /
«آرمان پرناک»
هر چه پر داشتیم فروختیم /
در آسمان /
جایی برای بالیدن نیست /
تا پرده کنار رود، /
باید /
پشت پنجره /
بست بنشینیم /
«آرمان پرناک»